امسال تعدادی از دوستان طراح از من یک تک بیت خواستند به مناسبت همزمانی ایام فاطمیه و چهل سالگی انقلاب. من در فرصت کمی که داشتم دوازده بیت نوشتم که انتخاب کنند. البته که جان و جنم بیتهای من خیلی کمتر از هنر و توان نقشپردازی ایشان شد. آن دوازده بیت تمرین که با مضامین مربوط به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، چهل سالگی انقلاب، حضرت مهدی (عج)، امام خمینی و شهیدان سرودهشدهاند، اینهایند:
در این چهل بهار شمیم تو جاری است
یاس علی! که دست خدایت شبانه کاشت
ای باغبان پیر که در باغ خفتهای
چلساله شد طراوت گلدانِ یاس تو
از خون برادرانمان لاله دمید
تا باردگر یاس علی خم نشود
رازی که در سربند یا زهراست را شاید
تنها شهیدانی که گمنامند میدانند
چهل بهار پر از لاله آمدیم که باز
کبود، برگوبرِ یاسِ مرتضی نشود
این چهلسال، تو را پیشکش ای دخت رسول!
چلچراغی است که از داغ شهیدان داریم
با اینهمه شهید، چهلسال آمدیم
اینبار "کوچه" قاتلِ "زهرا" نمیشود
چله پایان یافت کی ما را مجالِ ماندن است؟
مهدیا! بازآ که فصلِ سامریسوزاندن است
ما چلهنشینانِ غم فاطمه بودیم چهل سال
ای منتقم عصر، کنون نوبتِ برخاستنِ ماست
چله پایان یافت، وقتِ انتقامِ مادر است
مهدیا! بازآ که فصلِ سامریسوزان رسید
با رمز «یا زهرا»، چلسال جنگیدیم
هنگامِ پیروزی است، با رمز «یا مهدی»!
چلسال گذشتند از این راه شهیدان
تا منتقم فاطمه از راه بیاید
یک خبر تلخوشیرین که در آستانه دهه فجر شنیدم و شوکه شدم، خبر درگذشت محمد مهرآیین بود. تلخ از جهت از دست دادنش و شیرین از جهت پیوستن به فرزندان و دوستانش. خیلی دوستش داشتم. خیلی. از آنها بود که با هم قرار گذاشته بودیم مفصل دوباره هم را ببینیم و نشد. تقریبا دوبار با او به طور مفصل به گفتگو نشستهام. اولینبار حدودا نه یا دهسال پیش بود. برای یک پرونده تاریخ انقلاب با او مصاحبه کردم که بخشیاش در مجله پنجره منتشر شده بود. برای آن مصاحبه کوچک یک مقدمه کوتاه نوشته بودم، -با اینکه الآن میبینم خیلی کودکانه و خامدستانه نوشتمش- ولی با کمی ویرایش هنوز هم خیلی بیفایده نیست:
«محمد مهرآیین یک پهلوان است. نه به خاطر اینکه پیش از انقلاب به گروههای مبارز _از موتلفه گرفته تا مجاهدین خلق {تا گروههای دیگر}_ جودو و کاراته یاد می داده است {تا بتوانند در درگیری با ماموران ساواک از خود دفاع کنند و دستگیر نشوند}؛ نه به خاطر شرکت در عملیاتهای متعدد {و عجیب و غریب} ضد رژیم پهلوی {و دستگاه پلیسی امنیتیاش} و دستگیر شکنجه شدنهای پیاپیاش؛ نه به خاطر اینکه اسماعیلی مامور تنومند ساواک بعد از یکی از جلسات شکنجه و ضرب و شتم او را از پشت روی زمین میخواباند، به دو سرباز دستور میدهد روی رانهایش بایستند و بعد کمرش را با قدرت بالا میکشد! یعنی به معنای واقعی کلمه کمرش را می شکند! {تا دیگر نتواند ورزش را ادامه بدهد و به انبوه مبارزان جوان جودو یاد بدهد}. نه به خاطر اینها و نه به خاطر خدمات پس از انقلابش {و زحماتی که برای ورزشهای رزمی و فدراسیون ورزشهای جانبازان و معلولین کشورمان کشیده بود} و نه به خاطر اینکه دو فرزندش {دو گل زندگی پر فراز و نشیبش هم آخر برای همین کشور} در دوران دفاع مقدس شهید شدند. محمد مهرآیین یک پهلوان است چون هنوز {با نشاط} ایستاده است.»
میتوانم با جرات بگویم حاج محمد مهرآیین _با این نام بینهایت اسلامی و نام خانوادگی بینهایت ایرانیاش_ یکی از اسطورههای پهلوانی و مبارزه تاریخ معاصر ایران بود که سیر زندگیاش اگر در فرانسه یا اسپانیا یا آمریکا یا ژاپن اتفاق افتاده تا حالا هزارفیلم بر اساس زندگیاش ساخته بودند و برای نوجوانان همه جهان قهرمانش کردهبودند. او کسی بود که تمام زندگیاش را فدای این مردم و این انقلاب کرد. چه زندگی شخصی و چه زندگی اجتماعی. چه در دوران مبارزه و در سیاهچالهای مخوفِ رژیم خونریز پهلوی، چه پس از پیروزی انقلاب که در روزهای نخست دولت شهید رجایی، مدیر فدراسیون ورزشهای رزمی شد و چه طی سالهای بعد که برای ورزش جانبازان و معلولین تمام انرژی و قدرت بینهایتش را گذاشت و باعث موفقیتهای پیاپی پاراالمپیکهای ایرانی شد. او هرروز برای این مردم جانمیکند و میدوید، هرچند بعد از آن شکنجه سخت همواره بدون دو عصایش نمیتوانست حرکت کند.
با اینحال، با اینهمه رنجی که او در زندگیاش کشیده بود –که اگر در روم یا یونان هزاران سال پیش میبود الآن همه به عنوان تراژدی بزرگی از آن یاد میکردیم_ یک آن هم در چهره او مفاهیم بعید و عجیبی چون «اخم»، «اندوه»، «افسردگی» «شکایت»، «تکبر»، «طلبکاری»، «خودکسیپنداری»، «جاهطلبی»و. را نمیدیدیم. او همواره شوخی تازهای در جیبش داشت، همواره لبخند داشت و با همان بدن درب و داغانش به دیگران روحیه میداد. بسیاربسیاربسیار مهربان و دلسوز مردمان سرزمینش بود. تنها چیزی که میتوانست چهره محمد مهرآیین را از خنده و شوخی و شادمانی دور کند، این بود که آنی یاد شهیدان و مبارزان درگذشته بیفتد و نسبت به آنها و بارسنگینی که هنوز بر دوش خویش احساس میکرد احساس شرمساری کند. آن لحظه، آن لحظه عجیب و باور نکردنی، پیرمرد شوخ و بذلهگوی قصه ما، برای لحظهای بغض میکرد و گریه میکرد. پیرمردی که برای رنجها و دردهای خودش، برای بچههای شهید خودش گریه نمیکرد، به یاد دیگر شهیدان و مبارزان مظلوم گریه میکرد. اینجا تناقضآمیزترین صحنهای بود که در چهرهاش میدیدم و میخواستم مقابلش فریاد بزنم: اگر کسی قرار باشد شرمسار این سرزمین و آیین و شهیدانش باشد هرکه باشد تو نیستی . و دریغا آنکه باید باشد لحظهای چنین نیست.
شاهنامه فردوسی این کتاب بینظیر ادبیات فارسی، به خیال ما بزرگ پهلوانانی چون سام و زال و رستم و سهراب و سیاوش را بخشید. اما شاهنامه امام خمینی جدا ازا ینکه طوماری شاهی را در هم پیچید، پهلوانان بینظیری را به تاریخ ما هدیه کرد. پهلوانانی چون شهیدان و بزرگ مبارزان و مجاهدان تاریخ انقلاب، دفاع مقدس و دفاع حرم. محمد مهرآیین یکی از این پهلوانان که شاید خود را کمترین ایشان هم نمیدانست.
(این یادداشت دیروز با ویراستی دیگر در رومه قدس منتشر شد)
راستی «نانی» تولید مهر97 است و چپی تولید دی 97. ولی زود قضاوت نکنید!
یک شکلات خوب چه شکلاتی است؟
به نظرم من شکلاتی است که هم خوشطعم باشد هم تا حدی آدم را بگیرد و سیرکند: حداقل برای یک عصرانه همراه با نوشیدنی گرم در زمستان.
خب، قیمتِ یک شکلات خارجی خوب چند است؟
تابلرون صدگرمی 22هزارتومان،
ریتر اسپرت 100گرمی 9500تومان،
بونتی 50 گرمی 9هزارتومان،
متروی 50 گرمی 8500تومان،
اسنیکرز 50 گرمی 8هزارتومان،
مارس 50 گرمی 8هزارتومان،
کیت کت 40 گرمی 6هزارتومان
رولو (نستله) 50 گرمی 6هزارتومان،
هوبی 30گرمی 5500تومان،
البته این قیمتها صددرصد دقیق نیستند و مثل خیلی از جنسهای خارجی دیگر با وضع افتضاح اقتصادمان و نبود نظارتهای جدی، هرجا به قیمتی متفاوت فروخته میشوند. ولی قدر مسلم این است که شما یک شکلات پنجاه گرمی خارجی تقریبا خوب زیر پنج هزارتومان نمیتوانید بخورید. حالا کاری نداریم به کهنه و مانده بودن اکثر این شکلاتها و همچنین تقلبیبودن و اصلنبودنشان. (جدا از اینکه به نظر من -که در این زمینه مدتی تحقیق جدی کردم- کلا کیفیت شکلاتهای ایرانی بهمراتب از شکلاتهای خارجی بهتر است. )
درحالیکه درمورد شکلاتهای ایرانی واقعا قضیه فرق میکند. شکلات خوب و حتی عالی ایرانی (جدا از تازگی و سلامت و.) خیلیخیلی ارزانتر از شکلاتهای خارجی است. به ویژه محصولات شیرین عسل و تا حدی شرکتهایی چون شونیز (داداش برادر)، شوکوپارس (مینو)، باراکا (رضوان شکلات) فرمند و. . . مثلا شکلات محبوب نانی 30گرمیاش 500تومان و 50گرمیاش هزارتومان است. یعنی بین یک پنجم تا یک دهم قیمت شکلاتهای خارجی. نانیهای دیگر و گرانتر (مغزدار و.) هم بیش از 2هزارتومان نیستند.
من فکر میکردم در این گرانی وحشتناک که همه کالاها اعم از داخلی و خارجی قیمت خودشان را افزایش دادند لابد قیمت نانی هم خیلی گران شده. بعد از مدتها به یاد دوران جوانی رفتم چندتا از این 30گرمیها خریدم و با تعجب دیدم 500تومان است (تولید مهر97). همه هم میدانیم نانی از آن شکلاتهاست که هم خوشطعم است هم آدم را میگیرد. چندروز پیش رفتم یک جعبه نانی 500تومانی (تولید دی97) خریدم و بردم خانه. در خانه که جعبه را بازکردم دیدم سایزش کوچکتر از سایز قبلی است. خیلی ناراحت شدم. یکی از قبلیها هنوز مانده بود. وزنشان را چک کردم دیدم هردو +-30گرم هستند. باورم نشد. خودم وزنشان کردم. نانی قدیمی 30گرم بود و نانی جدید 32گرم. یعنی شکلاتها واقعا هموزن بودند. حالا فهمیدید چه اتفاقی افتاده؟
شرکت شیرین عسل در مواجهه با افزایش هزینههای تولید و گرانیهای بیسابقه، به جای اینکه از کیفیت و کمیت محصول اصلی کم کند، از حجم بستهبندی کم کرده، که هم بتواند جلوی ضرر اقتصادیاش را بگیرد هم به مردمش کمفروشی نکرده باشد. آنهم در روزگاری که مدیریت فشل دولت ناتوانمندمان کاری کرده که خیلیها برای کمفروشی و گرانفروشی به خودشان «حق» میدهند.
آدم وقتی چنین شعورهایی را میبیند نباید به ایرانیبودن خودش افتخار کند؟
خیلیها امام علی (علیه السلام) و عظمتش را دوست و باور داشتند، ولی جرأت نکردند نزدیکش شوند. خیلیها مسحور و مبهوت «خیبر» بودند، ولی در خود نمیدیدند روایتش کنند. در نتیجه هیچ حرفی زده نشد و هیچ حقی ادا نشد.
«حسن روح الامین در این اثر شگفت تلاشش را کرده و شاهکاری آفریده. قبولدارم این فریاد هم روایت تام و تمام حقیقت خیبر نیست. ولی از سکوت و انفعال بهمراتب بهتر و زیباتر است.
حالا دیگر تصویر و تصوری از خیبر دارند، شیعیان نسلهای بعد، که بتوانند کاملش کنند.
تازهترین نمایشگاه نقاشی استاد حسن روح الامین با عنوان «الحق مع علی» چندی پیش در فرهنگسرای نیاوران برپا شد. این تابلو، فقط یکی از تابلوهای شگفتانگیز این نمایشگاه بود. خیلی حیفم آمد که فقط یکبار توانستم بروم
(گفتنیست نورپردازی سالن جهت نقاشی، مخصوصا این نقاشیها افتضاح بود. به مسئولانش هم که تذکر دادم گفتند: قبول، ولی چون دولتی هستیم پول نداریم!)
مرگ از قدیمیترین رازهای حلنشده بشری است. به همین خاطر بسیاری از هنرها دوستدارند آن را بازیچه خودشان قراردهند تا برای مخاطب جذاب جلوهکنند؛ گروه دیگری از هنرها که معرفتشان از گروه قبل بالاتر است، از مرگ میترسند و سعی میکنند فراموشش کنند. فقط گروه سوم میماند که بر خلاف دو گروه مبتذل قبل، سعی میکند به مرگ واقعا فکر کند
سینمای صنعتی شاید در روزگار خود جذابتر از دیگر سینماها باشد، ولی با گذشت زمانه و پیشرفت صنعت جایگاه خود را از دست میدهد. برعکس، سینمایی که بیش از «صنعت سینما» مبتنی بر «هنر سینما» باشد، با گذشت زمان ارزشمندتر میشود
خیلی از فیلمهایی که جذابیتشان به خاطر ویراژدادن ماشینهای مدل بالا، صحنههای انفجار، خانمهای خوشپوش رباتهای هوشمند و یا حتی سفر به فضا بوده بعد از یکی دو دهه با پیشرفت تکنولوژی از سینما حذف شدند. طرفداران امروزی اینگونه سینماها به آثار دیروزی آنها میخندند. اما کارگردانی که درباره مرگ فیلم ساخته و بیشتر از ظاهر داستان به باطنش فکرکرده فیلمش همواره جذابیت دارد و تازه است
سال 1957 سال مهمی برای سینماست چون سالی است که بسیاری از کارگردانان سینما فیلمهای درخشانی را ساختند. فلینی، کوبریک، کوروساوا، سیدنی لومت و. اما یک کارگردان بزرگ در این سال دو فیلم درخشان ساخته که او کارگردان نابغه سوئدی، «اینگمار برگمان» است. جالب اینکه هیچکدام از این شاهکارها برگزیده و یا حتی نامزد اسکار (به جز «12مرد خشمگین» لومت) نمیشوند و جایزه به فیلمی از دیوید لین میرسد که روایتگر حماسه و مقاومت سربازان انگلیسی دربرابر سربازان زورگوی ژاپنی است!
دو فیلم شاهکار برگمان در سال 1957 یکی «مهر هفتم» است و دیگری «توتفرنگیهای وحشی» که هردو جزو موفقترین آثار با موضوع «مرگ» هستند. البته که مهر هفتم مرگآمیزتر است در مقایسه با توتفرنگیهای وحشی که بین مرگ و زندگی در حرکت است. و البته که تاثیرگذارتر.
صنعت سینما بسیار پیشرفت کرده است ولی هنوز به سختی میتوان فیلمی با موضوع مرگ را بهتر از مهر هفتم برگمان تصور کرد
منظورم از مرگآمیز بودن یک فیلم وحشتانگیز، تهوعآور، چندشآمیز و پر بودنش از جسد و جنازه و جیغ و دلهره نیست! این فیلم به نظر من هم کمدی است هم فلسفی هم عاشقانه هم حماسی هم ی و هم ترسآور؛ اما نه یک ترس هیجانی و حیوانی، یک ترس خردمندانه و انسانی.
بسیاری «تئودوروس انگلوپولس» _یا همان تئو آنجلوپولوس_ (Theodoros Angelopoulos) کارگردان نابغۀ یونانی را جزو برترینهای تاریخ سینما میدانند. کارگردان بزرگی که هیچگاه فیلمهایش حتی نامزد جایزه اسکار نشدند.
البته که سبک فیلمسازی او سبک خاصپسند و روشنفکرپسندی است. نماهای کند و فضاهای مبهم و مهآلود فیلمهای او شاید دقیقا همان چیزی است که فیلسوف آلمانی «هگل» از ضرورت ابهامآمیزبودنِ هنر انتظار داشته و دقیقا برعکس همان چیزی که مخاطب آمریکایی بتواند یک لحظهاش را تحمل کند.
باری من نمیگویم همۀ فیلمهای آنجلوپولوس را دوست دارم و از همهشان لذت میبرم، اما عظمتِ و تمایز هنری این کارگردان مخصوصا در بعضی از فیلمهایش بدیهیست. من هم پای بعضی نماهای بسیار طولانی یا مبهم بعضی از فیلمهای او خسته میشوم ولی برای بعضی از فیلمها و لحظههای سینماییاش هم هیچگاه نمیتوانم بدیلی پیدا کنم. «چمنزار گریان» (The Weeping Meadow) یکی از همان فیلمهاست که اگر حوصله کنیم و ببینیم و با زبان و جهان خاصش کنار بیاییم یک تجربۀ سینمایی فوقالعاده نصیبمان میشود. بعضی از نماهای این فیلم را انگار بزرگترین نقاشان کلاسیک تصور و تصویرسازی کردهاند. فیلمی که با سیری طولانی ما را به عمق غربت، رنج و اندوهِ برههای از تاریخ مردم و سرزمین یونان میبرد. فیلم یک مرثیه است، اما یک مرثیۀ باشکوه.
یک نکته جالب اینجاست که این فیلم در سال ۱۳۸۳ جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران بخش سینمای معناگرا را ازجشنواره فیل فجر خودمان دریافت میکند.
با همۀ عظمت و زیبایی و بداعت فیلم، سخت است قبول کنم که از موسیقیاش زیباتر باشد. چه اینکه قبل از آنجلوپولوس «النی کاریندرو» (Eleni Karaindrou) را میشناختم. قبل از چمنزار گریان ، موسیقیِ چمنزار گریان را گوش کرده بودم و آنقدر موسیقیهای کاریندرو برایم عظیم و عزیز بودند تصمیم گرفتم بستگان تصویریشان در سینمای آنجلوپولوس را هم ببینم. فقط شنیدن آندسته از موسیقیفیلمهایی که کاریندرو برای کارهای آنجلوپولوس ساخته کافیست برای فضاحت جایزه اسکار که حتی کارهای این کارگردان را در بخش موسیقی هم نفهمیده و ندیده.
نکتهٔ جالب دیگر این است که شخصیت اول خانم فیلم هم النی نام دارد و شخصیت اول آقای فیلم و بسیاری از شخصیتهای فیلم موزیسین هستند.
بعدا مفصلا درباب موسیقیهای کاریندرو مینویسم. موسیقی این فیلم و بسیاری از آهنگهای النی کاریندرو همان آهنگهای باشکوهی هستند که ما برای امام حسن (ع) نساختیم. همان شعرها و نوحههایی هستند که من برای امام حسن نگفتم. البته که یکروز خواهم گفت. مگر اینکه بخواهم نامم را به تئو و النی فروبکاهم
امشب در شب شعر هرچه فریاد، در کنار استادانم و دوستانم شب خوبی داشتیم
این ترانه را هم به عنوان مرگ بر آمریکای امسالم نوشتم. هرچند هنوز از سواد به بیاض نرفته و جای کار دارد:
سرخارو کشتن زردارو کشتن
سیاهارو تیکهتیکه کردن
طبیعیه، چون بیرگ و رنگن
دشمنِ سرخ و سیاه و زردن
گفته بودن که شهر فرنگه
گفته بودن که خیلی قشنگه
اما نه شهره اینجا نه کشور
آمریکا انگار موزۀ جنگه
جنگ جهانی، جتنگ ویتنام
جنگ عراق، جنگ افغانستان
حمایت از حمله به فلسطین
به سوریه، به یمن، به ایران
با خودشون مشکلی نداریم
اونقدری که با نوکراشون
گرگاشونو ما بیرون کردیم
داغون کردن مارو خراشون!
خرایی که فایدهای نداره
یاسین بخونیم اگه براشون
عباشونو قم اگه بدوزن،
آمریکاییه لباس زیراشون
اینهمه بچه توی یمن مرد
نشد یکیشون دردش بگیره
اما میشه بحران جهانی،
وای اگه خاشقجیشون بمیره
گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟
اونی که وضعش خرابه ماییم
خائنا مثل قاشق و چنگال
اونی که توی بشقابه ماییم
گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟
فقط ببین تو، گرگای هارو
وقتی که خیلی گرسنه باشن
گاز میگیرن حتی قاشقارو!
با اینهمه داغ، با این همه آه
که روز و شب پشت سرشونه
نیازی به جنگ اتمی نیست
آمریکا روی آتشفشونه
رکورد جانیهای جهان رو
زدن تو جرم و جنگ و جنایت
دیگه رسیدن به رتبهای که
با خودشون میکنن رقابت
یه موزه پر از تفنگ و باروت
یه خونه روی آتشفشوناست
یهدونه کبریت اگه روشن شه
آمریکا در جا تو آسموناست
برای خودم مینویسم
از اتاق قرمزم در موسسه
و از میز شلوغ و پر حرف و حدیثم
این را بنویسم دیگه رایانهام را خاموش میکنم و میروم خانه
امسال در مجموع سال سخت و تلخی بود برایم. از جهات متعدد. تقریبا همه جهات. از طرفی تمام هم نشده. یکعالمه مصائب و مسائل هستند که هستند و اینجا دفن نمیشوند. واقعا کاش میشد با تحویل سال، رنجها، داغها، خستگیها و استرسهای سال قبل را هم تحویل داد و جدیدهایش را از مامور معذوری تحویل گرفت. اما چون در مجموع آدم شکرگزار و اهل دقتی هستم نمیتوانم خوبیها را هم نبینم: خدای مهربان، خانوادۀ خوب، رفیق خوب، آرزوهای خوب، همصحبتهای خوب، همکارهای خوب، همدردهای خوب، همرنجهای خوب، همقفسهای خوب، همبندهای خوب و.
قدیمها میگفتم :
«دوست خوب کسی نیست که بتوانی با او بخندی. چون تجربه ثابت کرده آدم با هر خری میتواند بخندد. دوست خوب تو کسی است که بتوانی با او و پیش او گریه کنی. چون آدم با هرکسی نمیتواند همگریه باشد.»
الآن که پیراهنهای بیشتری نسبت به گذشته خودم پاره کردهام، یک جمله قصار و با کلاس دیگر هم به ذهنم میرسد:
«اگر هنوز آدم باشی، همنوع تو کسی نیست که بتوانی درکنار او نفعببری و لذت. همنوع تو کسی است که بتوانی با او کار کنی و رنج بکشی. چون تجربه ثابت کرده آدم با هر گاوی میتواند علف بخورد. ولی چشیدن طعم رنج و مزه دشواری کار، یک هنر و تجربهی شدیدا انسانی و متعالی است. خیلیها نمیفهمندش، هرچند روی دو پا راه میروند»
از همه این مباحث فلسفی و حکمی گذشته، دلم میخواهد در پایان سال، از همه کسانی که مخصوصا در عوالم مربوط به رسانه و ادبیات (حوزه خبر و گزارش، رسانهها، ترجمه، عکس، گرافیک، تصویر، یادداشت و.) در کنار هم کار کردیم و رنج بردیم و لذت و رنجش را چشیدیم، تشکر کنم و عذرخواهی.
تشکر؛ چون کار و تلاش و دقت و هنر و سلیقه و وسواس و شوق و عشق و دیگرخواهی و خودنخواهی و نخوابیدن و نخوردنشان را دیدهام.
(باید رسانهای باشی تا بفهمی حجم بالا و دشواری و استرس و ظرافت کاری رسانهایها را از یکسو و بیمهری و بیتوجهی دیگران به ایشان از سوی دیگر. مخصوصا رسانهۀای عالم فرهنگ)
عذرخواهی؛ چون به سرشلوغیها، تنبلیها، کاهلیها، کمبودنها و بیدقتیهای خودم بیتعارف واقفم. بیش از این شرایطم ایجاب نمیکرد و زورم نمیرسید. چه برای کار، چه خانواده، چه دوستان و چه بدتر از همه، خدای خالق کار و خانواده و دوستان.
گفت: کمِ ما گیر و عذر ما بپذیر / بیش از این بر نیامد از دستم.
امیدوارم روزبهروز در این سرزمین مفهوم و ارجمندیِ «کار» بر «شعار» و «بود» بر «نمود» برتری پیدا کند.
و امیدوارم رسانهایها، مخصوصا رسانهایهای عالم هنر و فرهنگ؛ که ویترین و ویترینساز سرزمین و آیین ما در جهان مدرن هستند، روزبهروز و بهتر از قبل شانیت و جایگاه خود را در تمدن نوین ایرانی اسلامی پیدا کنند.
بحرمة محمد و آله الاطهار، الأئمه الآبرار.
در پنجاه سال اخیر وقتی بسیاری از سینماگران مشرقزمین مانده بودند که حقیرانه تسلیم هنر و صنعت سینمای غرب شوند یا تماما هنر و غرب را یکجا بدرود بگویند، وقتی بسیاری از نخبگان و هنرمندان عالم شرقی درگیر بحثهای فلسفی درازدامن و بینتیجه بودند دو مرد ژاپنی به راه افتادند و کار خودشان را شروع کردند.
در نتیجه ژاپن _همان ژاپن شکستخورده و تحقیر شده در حملۀ اتمی آمریکا_ دو پیرمرد به عالم هنر تقدیم کرد. یکی «ایسائو تاکاهاتا» بود که روحش شاد و بعدا دربارهاش خواهم نوشت و دیگری «هایائو میازاکی» (Hayao Miyazaki / 宮崎 駿) است که هنوز در کنار ماست و زندهباد.
میازاکی به نظر من بزرگترین انیمیشنساز زندۀ دنیاست. او را والت دیزنیِ ژاپن خواندهاند؛ چون نمیخواهند از ژاپن فراتر باشد. و الا به نظر من او بزرگتر از این حرفهاست. هرچند با تولد در مشرقزمین اقبال رقبای غربی را نیافته باشد
میازاکی و تاکاهاتا در سیر آثارشان گاه مقلد و متاثر و منفعل بودهاند در برابر غرب و گاه مهاجم و مولد و مقتدر و کاملا شرقی و ژاپنی. باری به نظرم دومی بر اولی میچربد، در جهانی که همه بیهمهچیز شدهاند و یکروز هم مولد و خودمختار نبودهاند.
شاهکار بینظیر میازاکی انیمیشن نخبگانی «شهر اشباح» (2001) است. ولی این روزها که سیل و زله و تحولات و مخاطرات زمین ذهنمان را درگیر کرده است دوست دارم از دیگر کارهای فوقالعادۀ این پیرمرد مهربان ژاپنی سخن بگویم.
زمین و بهطور کلی طبیعت _چنانچه از یک مشرقزمینی اصیل انتظار داریم_ از مهمترین مولفههای آثار و دغدغههای ذهنی میازاکی است. در اکثریت انیمیشنهای او این مسئله را میبینیم. ولی سهکار درخشان او این موضوع محوریت دارد. یکی «ناوسیکا از درۀ باد» (۱۹۸۴) است، دوم «لاپوتا قلعهای در آسمان» (۱۹۸۶) و سرانجام انیمیشن نفسگیر و حماسی «شاهزاده مونونوکه» (۱۹۹۷) است.
شاید بعد از شهر ارواح، شاهزادۀ مونونوکه محبوبترین و مهمترین انیمیشن هایائو میازاکی است. این انیمیشن فروش بسیار بالایی را در اکرانهای جهانیاش داشته، نظر منتقدان را جلب کرده و در فهرست سایت آی ام دی بی شصتوچهارمین فیلم محبوب دنیای سینماست.
همین الان خیالتان را راحت کنم: اگر تا کنون با انیمیشنهای ژاپنی، مخصوصا اینگونه آثار نخبگانی آشنایی ندارید و صرفا سلیقه و طبعتان با انیمیشنهای یکنواخت و کودکانۀ غربی پرورش یافته (مثل خودم و همۀ ملت ایران!) باید بدانید قبل از دیدن این انیمیشن تمام تصورات خودتان از یک انیمیشن را کنار بگذارید. انیمیشنهای ژاپنی هرگز سادهانگارانه و گلوبلبلی نیستند؛ کیفیت تصویری و دیجیتالی انیمیشنهای غربی را ندارند؛ هنر دست و تخیل انسانی و غیر نرمافزاریشان قویتر است، در پی اثبات و تایید پیشفرضهای ذهنی ما از جهان نیستند و قطعا ما را به عالمی جدید و عجیب خواهند برد
به نظرم شاهزادۀ مونونوکه شروع خوب و متعادلی برای آشنایی با جهان میازاکی و انیمیشنهای ژاپنی است.
به نظرم نمایشگاه کتاب یک خوبی داشته باشد همین است که فرصتی داریم تا از کتابهای خوب حرف بزنیم. مخصوصا آنها که کمتر دیده شدهند.
از همین رو سه فهرست کتاب پیشنهادیام برای خرید از نمایشگاه کتاب را در اینستاگرامم به صورت جداگانه منتشر کردم
تا چه در قبول افتد و چه در نظر آید
«و قال الرسول یا رب إن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا» سورة فرقان . آیهٔ ۳
همه وقتی پیر میشویم میرویم سراغش. وقتی کار دیگری ازمان برنمیآید. وقتی دندان پلوخوریمان افتاده و بی عینک تهاستکانی جایی را نمیبینیم. به همین خاطر به درد نمیخورد. آن موقع که حواس و ادراکاتمان زورشان به فهم یک متن سادهٔ رومهای هم نمیرسد چطوری میخواهیم مهمترین و باعظمتترین کتاب جهان را بخوانیم؟
شاید اصلأ این قرآنخوانشدنهای ما سر پیری و کوری که از روخوانی هم فراتر نمیرود مصداق همان «رب تال القرآن و القرآن یلعنه» باشد.
یکی از چیزهایی که کمتر از حفظ و روخوانی و خوشخوانی قرآن بهمان یاد دادند، خواندن همراه با فهمیدن قرآن است. چه فهم زبان عربی، چه همین خواندن ترجمهٔ قرآن همراه با قرآن. از طرفی اکثر ترجمههای رایج ترجمههایی بد هستند و همین مانع فهم درست ما از قرآن کریم شده است. شاید کار درستی جلوه نکند ولی به نظرم باید اول ترجمههای بد را معرفی کنیم بعد ترجمههای خوب را.
سه ترجمهٔ رایج قرآن که به نظرم خوب نیستند اول ترجمه مرحوم آیتالله الهیقمشهای است. این ترجمه ارزش تاریخی دارد ولی الآن دیگر واقعا ترجمهٔ خوبی به حساب نمیآید، چون آن بزرگوار خیلی بخشها را اصلا ترجمه نکرده، و یا خیلی کلی و به قول خودشان تفسیری ترجمه کرده است. یکی ترجمه آیتالله مکارمشیرازی است که با همه احترامی که برایشان قائلم به نظرم ترجمهشان مخصوصا با آنهمه پرانتز تفسیری راه تامل و تحقیق در بطون قرآن را میبندد و نظر و تشخیص مترجم از تفسیر قرآن را به مخاطب تحمیل میکند. یکی هم ترجمه شیخ حسین انصاریان خطیب توانمند است که به برکت شهرت و محبوبیت ایشان در فن خطابه فراگیر شده.
از این سه ترجمه باید بگذریم و برویم سراغ ترجمههای دیگر مثل ترجمه حسین استادولی، سیدعلی گرمارودی، بهاالدین خرمشاهی، آیتالله مشکینی، طاهره صفارزاده، ابوالفضل بهرامپور و.
حالا اینکه کدام یک از این ترجمهها بهترند و میشود بیشتر از بقیه توصیهشان کرد خودم همیشه شک داشتم و به نظرم هیچ کدام به طور مطلق از دیگری بهتر نبودند هر چند همه از آن سه ترجمه بهتر بودند.
تا این که در سالهای اخیر ترجمهٔ تازهای منتشر شد که به نظرم تا حد زیادی میتواند به اکثر افراد جامعه توصیه شود و اکثر خوانندگان از آن بهره کافی ببرند، آنهم ترجمه همراه با تفسیر مفسر فرهیختهٔ قرآنکریم حجهالاسلام قرائتی است.
این ترجمه یکی از سلیسترین و خواندنیترین ترجمههایی است که از قرآن خواندهام. تفاسیر هم به صورتنکتهنکته ، موجز و کاربردی در حاشیه هر صفحه نوشته شده است و برخلاف بسیاری از نمونههای مشابه (درج تفسیر در حاشیهٔ قرآن) ساز جدایی نمینوازند و به صورت مستقیم به فهم متن کمک میکنند
پوششنویسی
این قسمت: پوشش بانوان در اسلام
من از منظر شرعی و یا حقوقی راستش را بخواهید خیلی جرات ندارم دربارۀ حجاب و وم و وجوبش بنویسم. به این دلیل واضح و روشن که من خانم نیستم. لذا درک بیواسطه و عمیقی از زنبودن ندارم و یک ثانیه هم معلوم نیست اگر خانم بودن وضع پوششم چگونه بود. چهبسا بنا به اطلاعی که اکنون از درون خود و میزان دوریام از حقایق و معارف الهی و شرایع دینی دارم، در آن صورت هم خیلی وضع قابل دفاع و علیه السلامی نداشتم. رطبنداشته رطبخورده محسوب میشوم و فلذا ممتنعم از «منع».
اما موضوع حجاب و ضرورتش، فقط از منظر فقهی و حقوقی مطرح نیست. قبلا فقط یک یا دوبار در وبلاگ سابقم از منظر اخلاقی دربارهاش نوشته بودم. محکم هم نوشته بودم و هنوز هم پای آن مطلب هستم و حاضرم با هرگروه از بانوان مخالف حجاب اسلامی مناظره کنم، فقط از منظر اخلاق و بیرون از گفتمان دین اسلام.
اما نکتهای که در این مطلب میخواهم یادآور شوم دیگر نه اخلاقی است نه فقهی نه حقوقی. دیگر هیچ نیازی به وجود مفاهیم مشترک بین دو تفکر مخالف ندارد. اینجا از منظری روانشناختی و جامعهشناختی میخواهم سراغ فلسفه و حجاب بروم و یک گفتگوی منطقی با همه خواهران و دختران و مادران ایرانی داشته باشم. (سرشبی داشتم به این فکرمیکردم در این ماه که ماه خدای متعال است بد نیست کمی هم از خدا و حرفهایش حرف بزنیم. لااقل همین یک ماه)
همچنین، نکتهای که عرض خواهد شد از قبیل انتزاعیات نیست، یک امر کاملا تجربی و قابل آمار و مشاهده و بررسی است، ذیل موضوع «فلسفه حجاب در اسلام»
اکنون کلیات را رها کنیم و برویم سراغ بیان نکته، اول سه مقدمهاش را مرور کنید و اگر موافق بودید بروید بخش بعد:
1. همه میدانیم هنر، بازتاب و چکیدۀ زندگی اجتماعی انسانهاست. مخصوصا هنر مدرن که با فردفرد انسانها و تمام اقشار جامعه ارتباط برقرار کرده است.
2. فراگیرترین و جامعترین هنر امروز جهان، سینماست.
3. سینمای غرب به نسبت سینمای شرق، بسیار ریشهدارتر، پیشرفتهتر و متنوعتر است و مانند سینمای بعضی کشورهای جهان سومی در انحصار یک یا دو پسند و سلیقۀ خاص نیست
اصل مطلب:
بنده تا حد زیادی با سینمای غرب و کلا سینمای غیرایرانی آشنا هستم. آثار کارگردانها و سرزمینهای مختلفی را تماشا کردهام. اکثر فیلمهایی که دیدهام در حوزۀ سینمای مستقل و هنری (یعنی غیرحکومتی و غیرتجاری) بودهاند. با اتکا به این پشتوانۀ تماشایی، از تمام ن مدافع «حقوق زن»، تمام بانوانی که میگویند با پوشش کم و آزاد بیرون آمدن موجب تحریک جنسی نمیشود، تمام دخترانی که میگویند فقط بعضی از مردان ایرانی عقدهایاند و لباس نیمه اتفاق خاصی برای مردان غربی رغم نمیزند، تمام خانمهایی جملۀ کلیشهایِ «حجاب محدودیت نیست، مصونیت است» را مسخره میکنند (چون انصافا محدودیت هم هست)
دعوت میکنم به تماشای فیلمهای سینمای غرب (مخصوصا فیلمهای سینمای مستقل) بنشینند و تمام سکانسهای مبتنی بر « جنسی به بانوان» (توضیح بیشتر: یعنی اقدام به رابطه و تماس با یک خانم بی اجازۀ او و گاه با آسیبزدنهای خیلی شدید و حتی قتل او) را تماشا و بررسی کنند و بگویند:
زنی که به او شده اولا چه پوششی داشته؟ ثانیا در چه وضعیتی بوده؟ چندتایشان با لباسهای عادی بودند (با یک تیشرت و شلوار گشاد یا روسری و کلاه داشتند مثلا) و بی آرایش، چندتایشان با لباسهای نیم و تنگ یا بدننما و یا با آرایش غلیظ؟ چندنفرشان در یک فضای معمولی و در مقام «حیا» بودند و چندنفرشان در پارتی و و کاباره و بی احتیاط؟ نه آیا بالای 90درصد از موارد اول بودند؟
توجه بفرمایید این روایت و گزارش کارگردان مستقل غربی است. کسی که از سازمان تبلیغات اسلامی جهتدهینشده. سانسورنشده. تهدید هم نشده!
توجه بفرمایید اینها را کارگردانِ بسیطالذهنِ «چطوبهتوگیرندادن» نساخته. این متنِ زیستجهانِ غربی و بهشتِ جهنمیای است که برای ن مشرقزمینی تبلیغ میکنند.
اگر شرایطش فراهم بود فهرستی از این فیلمها را هم منتشر میکردم، ولی خب اسلام دست ما را بسته :)
آنچه گفته شد مقدمهای بود برای مطالعۀ آیۀ 59 سورۀ احزاب در #قرآن کریم:
«یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا»
«و قال الرسول یا رب إن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا» سورة فرقان . آیهٔ ۳
همه وقتی پیر میشویم میرویم سراغش. وقتی کار دیگری ازمان برنمیآید. وقتی دندان پلوخوریمان افتاده و بی عینک تهاستکانی جایی را نمیبینیم. به همین خاطر به درد نمیخورد. آن موقع که حواس و ادراکاتمان زورشان به فهم یک متن سادهٔ رومهای هم نمیرسد چطوری میخواهیم مهمترین و باعظمتترین کتاب جهان را بخوانیم؟
شاید اصلأ این قرآنخوانشدنهای ما سر پیری و کوری که از روخوانی هم فراتر نمیرود مصداق همان «رب تال القرآن و القرآن یلعنه» باشد.
یکی از چیزهایی که کمتر از حفظ و روخوانی و خوشخوانی قرآن بهمان یاد دادند، خواندن همراه با فهمیدن قرآن است. چه فهم زبان عربی، چه همین خواندن ترجمهٔ قرآن همراه با قرآن. از طرفی اکثر ترجمههای رایج ترجمههایی بد هستند و همین مانع فهم درست ما از قرآن کریم شده است. شاید کار درستی جلوه نکند ولی به نظرم باید اول ترجمههای بد را معرفی کنیم بعد ترجمههای خوب را.
سه ترجمهٔ رایج قرآن که به نظرم خوب نیستند اول ترجمه مرحوم آیتالله الهیقمشهای است. این ترجمه ارزش تاریخی دارد ولی الآن دیگر واقعا ترجمهٔ خوبی به حساب نمیآید، چون آن بزرگوار خیلی بخشها را اصلا ترجمه نکرده، و یا خیلی کلی و به قول خودشان تفسیری ترجمه کرده است. یکی ترجمه آیتالله مکارمشیرازی است که با همه احترامی که برایشان قائلم به نظرم ترجمهشان مخصوصا با آنهمه پرانتز تفسیری راه تامل و تحقیق در بطون قرآن را میبندد و نظر و تشخیص مترجم از تفسیر قرآن را به مخاطب تحمیل میکند. یکی هم ترجمه شیخ حسین انصاریان خطیب توانمند است که به برکت شهرت و محبوبیت ایشان در فن خطابه فراگیر شده.
از این سه ترجمه باید بگذریم و برویم سراغ ترجمههای دیگر مثل ترجمه حسین استادولی، سیدعلی گرمارودی، بهاالدین خرمشاهی، آیتالله مشکینی، طاهره صفارزاده، ابوالفضل بهرامپور و.
حالا اینکه کدام یک از این ترجمهها بهترند و میشود بیشتر از بقیه توصیهشان کرد خودم همیشه شک داشتم و به نظرم هیچ کدام به طور مطلق از دیگری بهتر نبودند هر چند همه از آن سه ترجمه بهتر بودند.
تا این که در سالهای اخیر ترجمهٔ تازهای منتشر شد که به نظرم تا حد زیادی میتواند به اکثر افراد جامعه توصیه شود و اکثر خوانندگان از آن بهره کافی ببرند، آنهم ترجمه همراه با تفسیر مفسر فرهیختهٔ قرآنکریم حجهالاسلام قرائتی است.
این ترجمه یکی از سلیسترین و خواندنیترین ترجمههایی است که از قرآن خواندهام. تفاسیر هم به صورتنکتهنکته ، موجز و کاربردی در حاشیه هر صفحه نوشته شده است و برخلاف بسیاری از نمونههای مشابه (درج تفسیر در حاشیهٔ قرآن) ساز جدایی نمینوازند و به صورت مستقیم به فهم متن کمک میکنند
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
جز بغض ما، که زائر صحن و سرای توست؟
جز بغض ما که رخصت اشکش ندادهاند
آیا که باز مرثیهخوان عزای توست؟
از اینهمه مناره و گنبد . عزیز من!
از اینهمه ضریح، کدامش برای توست؟
چشم جهان کجاست بگرید غم تو را؟
ای که حسین گریهکن روضههای توست
از دشت نینوا همهٔ خلق آگهند
عالم هنوز بیخبر از کربلای توست
صلح تو جنگهای جهان را شکست داد
واین تازه خود دقیقهای از ماجرای توست
***
«پس قاتل تو کیست؟» برادر سؤال کرد
آن راز را که وعدۀ تو با خدای توست
.
«پس زهر را که ریخت؟» نگفتی و رد شدی
از قاتلی که خفته به زیر عبای توست*
رفتی به آسمان و فراتر از آسمان
آنجا که انتهای جهان ابتدای توست
رفتی و ماندهایم و دریغا به کام ما
مانده هنوز مزّۀ زهر جفای توست
نگذاشتند دفن شود پاکپیکرت
در خانهای که صحنوسرای نیای توست
آنانکه بیاجازۀ پیغمبرِ خدای
بگذاشتند پای به جایی که جای توست**
***
اینجا کجا، مدینه کجا. آه ای دریغ
بارانیم دوباره، هوایم هوای توست
امشب دوباره یاد توام، یاد مدفنت
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
پینوشتها:
۱. «همانا دیدم ای برادر جگر خود را در طشت و دانستم کدام کس این کار را با من کرده است و اصلش از کجا شده است. اگر به تو بگویم با او چه خواهی کرد؟» حضرت امام حسین (ع) گفت: «به خدا سوگند او را خواهم کشت» امام حسن (ع) فرمود: پس تو را خبر نمیدهم به او تا آنکه ملاقات کنم جدم رسول خدا را» (وصایای امام حسن به امام حسین : #منتهی_الآمال فصل بیان شهادت حضرت مجتبی + #امالی_شیخ_طوسی مجلس ششم)
۲. «و آنکه دفن کنی مرا با حضرت رسالت پناه(ص)، همانا من احقم به آن حضرت و خانه او از آنهایی که بی رخصتِ او داخل در خانه او شدهاند؛ و حال آنکه حق تعالی نهی کرده است از آن، چنانچه در کتاب مجید خود فرموده: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ».» (همان)
ظاهرا مهمترین مسائل زندگی ما، همان پیشپا افتادهترین مسائل زندگی ما هستند.
که نادیدهگرفتهشدهاند.
خونریزان و سوزانترین جراحت چهلسالگی، خیلی وقتها همان خراش کوچک چهارسالگی است که چسب زخم مناسب خودش را به خود ندیده.
با این مقدمه و به مناسبت پاییز و اندوهان عمیقش و روزنههای دردآورش به عالم درون انسانها ، دوستدارم یادی کنم از فیلم ارزشمند سونات پاییزی (محصول ۱۹۷۸) ساختۀ استادِ سینما جناب اینگمار برگمان. پیشتر، از یکیدو فیلم این مرد عجیب هنر مدرن همینجا نوشته بودم که با مضمون مرگ و رویکردی فلسفی ساخته شده بودند و مربوط به دهه دوم و دوران جوانی کارگردان بودند. اما سونات پاییزی مربوط به دهه چهارم کارگردانی برگمان است و عالم دیگری دارد. البته کارگردانی که ذهنیت فلسفی دارد در تمام آثارش فیلسوف است. اما این فیلم مضمونش خانوادگی است و رویکردش بیشتر روانشناسانه، درونکاوانه و اخلاقپژوهانه. این فیلم از خانواده حرف میزند، از مادر، از دختر، از جهان نه و قطعا از انسان. از فرد انسانی.
سونات پاییزی از آن فیلمها نیست که برای کیفکردن و باپفکدیدن بشود توصیهاش کرد. از آن فیلمهای قهوهبر و چایبردار است که حوصله مخاطب بیحوصله را سرمیبرد. چون کارگردان نفس مخاطب را هدف قرار نداده، بلکه عقلش را هدف قرارداده. با سیری که به آرامی آغاز میشود، در میانهراه نفسگیر میشود و سرانجام پایانی فوقالعاده را رقم میزند. زیبا، باشکوه و فکربرانگیز.
فیلم، جایزه برترین فیلم گلدن گلوب را از آن خود کرده و فیلمنامه و نقش نخستش نامزد اسکار شدهاند. در زمینه بازی هم سونات پائیزی از فیلمهای درخشان تاریخ سینماست و آن را نوعی دوئل بین دو بازیگر قدرتمند از دو نسل یعنی لیو اولمان و اینگرید برگمان میدانند. اولمان بازیگری است که خود اینگمار برگمان او را برکشیده، بزرگش کرده و در ده فیلم مهمش به او نقش داده. اما اینگرید برگمان که اصالتا هموطن و همنسل اینگمار برگمان است و حتی شبیهترین نام را به او دارد، قهرمان سینمای امریکا است و این تنها فیلمی که با هموطنِ هنریسازش همراه میشود و از قضا آخرین فیلم پیش از مرگ.
شبی که فیلم را دیدم یادم نمیرود. خیلی حالم خوب بود که یک فیلم خوب و جدی دیدم .
قدیمها بیشتر مردم در روستاها زندگی میکردند. الآن بیشتر مردم در شهرها زندگی میکنند. آنهم کلانشهرها.
رایجترین، خطرناکترین و نخستین بیماریِ کلانشهرها چیست؟ مارزدگی؟ عقربزدگی؟ شکستگی پا؟ وبا؟ ایدز؟ نه! بیماریهای اعصاب و روان شایعترین بیماریهای شهرها بهویژه شهرهای بزرگ هستند. با آنچه در خط اول گفتیم، الآن رایجترین و خطرناکترین بیماری جهان همین بیماریها هستند. خطرناک نه به معنای بیشتر بودن تلفات مرگ، قطعا جنگها و تصادفات و حوادث بیشتر انسان میکشند. به این معنی که دیده نمیشود، اما با سرعت پیش میرود. چون هم خودش پنهان است هم اکثرا پس از پیدایش تا مدتها توسط بیمارش انکار میشود.
مخصوصا بهخاطر دور شدن نوع آدمی و زیستش از معنا و معنویت این بیماری هرروز در جهان تشدید میشود.
یکجورهایی همه ما به یکی از انواع پرشمار این بیماریها دچاریم. یکجورهایی همگی دیوانهایم. اما انصافا چندنفر از ما جرات دارد به این موضوع فکر کند؟ حالا کاری نداریم به آن انسانهای شریفی که نهتنها به این موضوع فکرمیکنند، بلکه با شجاعت به رسمیتش میشناسند، بلکه با شعور بالا به درمانگر مربوطه مراجعه میکنند تا حداقل تکلیف خودشان با خودشان مشخص شود
.
برای اینکه فمینیستها هم خوشحال شوند هم ناراحت میگویم: ظاهرا شیوع و شدت این بیماری در مردان کمتر است، «ظاهرا»؛ اما قویا میشود گفت آقایان نسبت به باور و درمان این بیماری درخودشان بسیار بیاعتناترند. قویا!. نهتنها برای مراجعه به روانشناس و روانپزشک، بلکه حتی برای موارد سادهای مثل مراجعه به مشاور (مثلا در مشکلات خانوادگی) مردان مقاومت و _دقیقترش_ وحشت فراوانی دارند. مقاومت و وحشتی که فقط ناشی از نادانی و بیتجربگی است. چهبسا اگر بدانند در یک جلسه مشاوره خوب یا در گفتگو با یک روانشناس خوب چه اتفاقی میافتد و چه در انتظارشان است این مقاومت بیفایده و مصیبتبار را کنار میگذارند. بسیاری از مشکلات حاد و ریشهدار شویی و بسیاری از بیماریهای هولناک روانی آینده، با مراجعه ابتدایی به مشاور یا روانشناس به راحتی حل میشوند. اما ما چون میترسیم بهمان بگویند دیوانه یا مشکلدار و این اسم رویمان بماند دستهایمان را محکم روی چشمهایمان میگذاریم تا مشکلات و مصائبمان هرروز بزرگتر شوند.
.
حالا که همه به نوعی گرفتارند دیگر جایی برای ترس از «حرف مردم» نیست. دردهای روحی از دردهای جسمی دامنهدارتر و دردآورترند. چرا حداقل محض احتیاط خودمان را یک چکآپ نکنیم؟ شاید بدون اینکه خودمان بفهمیم داریم خیلیها را عذاب میدهیم.
پ ن ۱ : نویسنده این متن از نظرگاه فلسفی شبهِدانش روانشناسی را دانشی نامطمئن و بیبنیانترین دانشها میداند اما از نظرگاه جامعهشناختی دیگه باید یک خاکی به سرمان بریزیم!
پ ن ۲: طبیعتا به خاطر رواج اینگونه مشکلات و بیماریها، مدعیان تقلبی یا بهدردنخورش هم رواج فراوانی یافتهاند و یقینا منظور مراجعه به افراد و موسسات حرفهای، شعورمند، متخصص و متعهد است
پ ن ۳: قبل از انتشار مطلب، جستجویی کردم دیدم دیروز «مدیرکل سلامت روان وزارت بهداشت» گفته: «بیماریهای روانی بعد از تصادفات بیشترین بار بیماری را در ایران دارند» (البته که این وضعیت مخصوص ایران نیست. تقریبا در همه کشورها، بهخصوص کشورهای پیشرفته و صنعتی شاهد این اتفاق هستیم)
پ ن ۴: همچنین در جستجویم فهمیدم بهطور اتفاقی الآن در «هفته سلامت روان» بهسر میبریم!
پ ن ۵: حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو! . :)
خانم فاطمه صادقی یک فمینیست سرشناس، روشنفکر، تمدار و اهل پژوهش است. با اینحال یادداشت اخیرش با همه اهمیت و خواندنیبودنش در هیچ رسانهای بازتاب داده نشده است.
چون مذهبی و اصولگرا نیست رسانههای اینوری یادداشتش را بازتاب ندادند. و چون نقد حکام اصلاحطلب است آنوریها بایکوتش کردند.
البته که این یادداشت و مخصوصا زاویهدیدش مخالف فکر من و مخالف فکرِ مخالفان من است و قطعا همین دلیل هم باعث میشود بخواهم در وبلاگ و کانالم بازنشرش کنم.
نظر به اهمیت و خواندنی بودنش در مرحله اول از شما دعوت کنم که بخوانیدش. بعدا و در مرحله دوم بنده هم به امید خدا نگاهم را درباره این یادداشت خواهم نوشت:
یادداشت فاطمه صادقی درباره پایان اصلاح طلبی
آنسوی دریچههاست، باغی
با چار بهار خفته در خاک
با چار غروبِ تا همیشه
با چار غمِ نهفته در خاک
آنسوی دریچههاست، نوری
از چار چراغِ تیرگیسوز
از چار شراره، چار شعله
از چار ستارهی شبافروز
آنسوی دریچهها صدایی است
من میشنوم، چقدر زیباست
هرچند که گفتهاند وهم است
هرچند که گفتهاند رؤیاست
آنسوی دریچههای بسته
غوغاست همیشه، آه غوغاست
آرام گذار پای خود را
از بس که دل شکسته آنجاست
آنسوی دریچههاست، زخمی
در حسرتِ صبحِ التیامش
ای شیعه بیار تیغ و هُشباش
برگردن ماست انتقامش
تاچند در این غروبِ غمدار
تاچند در این غبار ماندن؟
اینسوی دریچه زار و افگار
تاچند در انتظار ماندن؟
بردند حرامیان حرم را
آه ای دل بیقرار، برخیز
منشین که مگر سوار آید
تا آمدنِ سوار، برخیز
برخیز مگر به خون بشوییم
این گردِ نشسته بر زمین را
آنسوی دریچه تا گذاریم
بیزحمتِ محتسب جبین را
آنسوی دریچههاست جنگی
ای غیرتِ جنگجو کجایی؟
تا خاکِ بقیع پس بگیریم
ماییم و دوباره کربلایی
*
آنسوی دریچههاست صبحی. .
قبرستان بقیع ، مدینه منوره ، تیر ۱۳۹۸
آیا مولوی بد است؟ آیا مولوی خوب است؟ آیا شمس بد است؟ آیا شمس خوب است؟ آیا فیلمی که حسن فتحی میخواهد با موضوع شمس و مولوی بسازد فیلم خوبی است؟ آیا فیلم بدی است؟ آیا فتوای دو مرجع تقلید محترم حضرات مکارم شیرازی و نوری همدانی (و احتمالا دیگر حضراتی که به این قافله میپیوندند) درباب محکومیت این فیلم به حق اند؟ به حق نیستند؟
اولا به نظر این کمترین علاقهمند ادبیات و عرفان و اسلام، پاسخ قطعی و صددرصدی دادن به هرکدام از این سوالها در ۹۹%موارد نشان از عصبیت کورکورانه و جهالت است. کسی که با همه این امور و افراد و شرایط آشنا باشد میداند پاسخ حقیقی به این پرسشها اکثرا خاکستریرنگ است نه سیاه و سفید و مطلق. واقعا نمیشود گفت مولوی صددرصد خوب یا بد است، اگر مولوی را خوانده و فهمیده باشیم.
ثانیا: کسی که اندکی با تاریخ و جغرافیای ایران و اسلام آشنا باشد. کسی که بداند به خاطر تفرقهها و جدالهایی که خیلیهایشان به حق نبودند چقدر از ما خون ریخته شده و چقدر فرصتهای تمدنمان تلف شده، کسی که بداند امروز سودِ اختلافات کلان ما در کدام جیبها میرود، قطعا به این آتش دامن نمیزند.
مولوی شاعر بزرگ تمدن ایران و اسلام است و هنرمندان ما حق که چه عرض کنم، وظیفه دارند او را بزرگ بدارند و به درستی و بیاغراق به فرزندان ما و به تمام جهان معرفیاش کنند.
از طرفی، جریان عمومی تصوف (به جز نوادری) در بسیاری از ادوار تاریخ ضربههای مهلکی را به فرهنگ و اندیشه و ت و اخلاق و حتی عرفان ایران و اسلام زده است. زینرو علما و مراجع ما حق و بلکه وظیفه دارند نسبت به آن حساس و هوشیار باشند.
حال داوری اینکه در اینمورد خاص چه اتفاقی باید بیفتد، به نظر میرسد نباید به رأی احساسات قشری و معلومات ناقص سپرده شود. چه طلبههایی که در امنیت شیعی قم هرروز در حال طرح استفتاء از مراجع هستند و چه هنرمندانی و مردم عامی که چیزی از ظرائف تاریخ و همچنین متون تصوف نمیدانند قطعا هیچ کدام داوران کامل و صالحی برای بررسی این موضوع نیستند
بخشی از بحثهای ذیل این مطلب در کامنتهای اینستاگرام
اینستاگرام با ما چه کار میکند؟
دقیقا همان کاری که تلویزیون با ما و چند نسل قبلی کرد.
عصری که از آن با عنوان «عصر شبکههای اجتماعی» نام میبرند هنوز زیر سیطره «عصر تلویزیون» است و شاید در ادامه و کاملکنندهٔ آن. تلویزیون با انسان چه کار کرد؟ بزرگترین بلایی که تلویزیون سر ما آورد تعطیل روحیهٔ کنشگری، عملیات و حرکت در ما بود.
یعنی اینکه:
✔️از تماشای تصاویر دریا لذت ببریم به جای اینکه در خود دریا شیرجه بزنیم؛
✔مستند سفر به سرزمینی ناشناخته را ببینیم، بهجای اینکه خودمان به آن سرزمین ناشناخته سفر کنیم؛
✔فیلم یک مراسم عزاداری را ببینیم، به جای اینکه خودمان عزاداری کنیم؛
✔بسنده کنیم به شوروشیداییِ تماشای سریالهای عاشقانه، به جای تجربهٔ شور و شیدایی عاشق شدن؛
✔به زیبایی فلان خانم بازیگر دلببندیم به جای اینکه برویم پیش خودش و مثلا با او ازدواج کنیم؛
✔از تماشای فوتبال در خانه لذت ببریم، به جاینکه برویم در جو هیجانی استادیوم و آنجا لذت تماشایمان صدچندان شود. و وحشتناکتر: نفس اینکه تماشاگر باشیم، نه بازیکن.
✔فلان شخصیت قهرمان فیلم سینمایی را تحسین و تقدیس کنیم، به جای اینکه برویم با او دوست شویم و در کنارش باشیم. وحشتناکتر: نفس اینکه ستایشگر قهرمان باشیم، نه خود قهرمان
این کاری بود که تلویزیون با ما کرد. تصاویر در جعبه نیستند، این ما هستیم که در جعبه رفتیم و طعم زندگی واقعی و کنشگری حقیقی را به دیگری مبهمی واگذاشتیم:
ما از زمین بازی اصلی حذف شدیم
فرق عصر تلویزیون با عصر شبکههای اجتماعی در این بود که در مدت حرکت از خانه به محل کار و برگشت از محل کار به خانه یا در مدت رفتن از خانه به مهمانی و برگشت از مهمانی به خانه، انسان حرکت میکرد و حضور و وجود داشت و تماشا میکرد و بو میکرد و لمس میکرد. از این تلویزیون تا آن تلویزیون فرصت آزادی و تنفسی بود. اما در عصر شبکه اجتماعی، دیگر حیوانات. عذر میخواهم! دیگر انسانها را وقتی از خانه میخواهند به بیرون ببرند هم باز در یک جعبه می گذارندشان!
این شعر را یکروز در مکه سرانداختم و ناتمام ماند، شب اول محرم تمامش کردم:
از خاک مکه بر حرم کربلا سلام
از خانهٔ خداست به خون خدا سلام
بادا سلام زمزم، بر ساحل فرات
بر دشت نینواست، ز دشت منا سلام
از چار رکن خانه به ششگوشهٔ حسین
وز قبله سوی قبّهٔ آن پیشوا سلام
از مولد النبی و ز غار حرای او
بادا به پارهٔ جگر مصطفی سلام
از مولد علی و ز رکن یمانیاش
بر مدفن سر پسر مرتضی سلام
از مدفن خدیجهٔ کبری و غربتش
بادا همی به زادهٔ خیرالنسا سلام
از حجر اسمعیل به آن قبر کوچکی
که برده پای قبر حسین التجا سلام
از حنجر ذبیح به آن حنجر ظریف
که پارهپاره شد به ره حق فدا سلام
زآن حاجیان که حج به تمامی گذاشتند
بر حج ناتمام شه نینوا سلام
از مروه و صفا و بهین سالکانشان
بر زائران آن حرم باصفا سلام
از این سیاهپردهٔ کعبه، به تعزیت
بر سرخفام پرچم کرب و بلا سلام
*
شد زردروی چهرهٔ نیکان، محرٌم است
از این دل سیاه به آن کیمیا سلام
کعبه سیاهپوش شده پیش از همه
تا که کند به ساحت آل عبا سلام
شد میرگریه زمزم و بر شاه تشنگان
دارد به اشک خویش بدون صدا سلام
مُحرِم نشد هرآنکه نگردید گرد تو
آه ای یگانه مُحرِمِ خونینردا! سلام
حاجی نشد هرآنکه تو را در حرم ندید
ای بیغبار آینهٔ حقنما! سلام
ما سر به حلق داده، تو از حلق سر دهی
از بندگان تن به شه سر جدا سلام
*
تا بشنوم جواب سلام خود از حبیب
از این دل غریب به آن آشنا سلام
از این گلوی خسته به آن حنجر رسا
از این دل شکسته به دارالشفا سلام
هرچند نیست سنخیتی بین ما ولی
از تو مرا نگاهی و از من تو را سلام
متاسفانه سالروز تولد ملکه انگلستان با تولد یکی از بستگانم توام شد. خیلی دلم میخواست در این جشن مهم شرکت میکردم یا دستکم بانی هزینههایش میشدم لکن نه فرصتش هست و نه شرایط مالیاش فلذا این قصیده را تقدیم به محضر ملکه الیزابت سرانداختم و البته که ناتمام است فعلا همین نسخه ناقص به عنوان هدیه روز تولدش:
روباهِ پیر، زخمیِ شیرِ جوان ماست
کیک تولد ملکه، خانومان ماست
شمعش ز سوز آه شب و روز ما دریغ
تزئینش از تموّج خونِ روانِ ماست
خورده جگر ز ما و مکیدهست خون، ولی
چشمش هنوز مانده سوی بازوان ماست
هم پوست را دریده و هم گوشت را ز ما
این پیرِسگ که منتظر استخوان ماست
خورده عروس سلطنت خویش و دیگرش
آیا چه رحم بر زن و بر کودکان ماست؟*
بلعیده نصف این کُره را چون کَره، هنوز
دنبال ابتلاع کرانتاکران ماست
خورده است اگرچه اینهمه اما نخورده است
آن سیلیای که در خورِ زور و توان ماست
دستارِ «لاری» است و تفنگ «رئیسعلی»**
ارثی که مایهی شرفِ دودمان ماست
کشتند بیشمار امیرکبیرمان
واین افتخار دائمی خاندان ماست
خیره مشو به هیمنهی جشنهایشان
وقتی که برگشان همه از بوستانِ ماست
حیرت مکن که سفرهی پررنگوآبشان
از غارتِ همیشگیِ آب و نان ماست
دلخوش مشو، که جمجمهی ماست جامشان
خامُش مشو، که آنچه بنوشند جان ماست
پا بر جنازههای من و تو گذاشتند
قد بلندشان ز ره نردبان ماست
کشتند بیشمار و نکشتیمشان هنوز
ای انتقام! پس چه زمانی زمان ماست؟
گرچه سیاوشان وطن سر بریدهاند
رستم هنوز صاحب ببرِ بیان ماست
ایرانیا! به خون شهیدان خود نگر
آیا نه وقت چرخش گرز گران ماست؟!
*اشاره به موضوع پرنسس دایانا
**اشاره به نام دوتن از قهرمانان مبارزه با استعمار انگلیس مرحوم آیتالله سید عبدالحسین لاری و شهید رئیسعلی دلواری
«مدفن کرمهای شبتاب» محصول سال 1988 معروفترین، محبوبترین، تاثیرگذارترین و مهمترین انیمیشن سینماییِ تاکاهاتا است. این اثر برخلاف آثارش دیگرش قابل توصیه به همه روحیهها نیست، چون آن را در شمار غمگینترین آثار کل تاریخ سینما برشمردهاند و دستکم میتوانیم غمگینترین اثر تاریخ انیمیشن بدانیمش. خودم نه فقط هنگام تماشای فیلم، بلکه پس از تماشا وقتی خوابیدم تا صبح خوابِ گریهکردن میدیدم و هنوزکههنوز است شخصیت «ستسوکو» برایم زنده و ملموس و عزیز است.
البته برای کسانی که سینما را حرفهای پیگیری میکنند این مسائل ثانوی است. بسیاری از منتقدان سینمایی جهان و حتی «راجر ایبرت» آمریکایی هم این اثر را جزو برترین آثار تاریخ سینمای جنگ معرفی کردهاند. در سایت «آیامدیبی نیز این فیلم با امتیاز 8/4 پنجاهوسومین فیلم محبوب جهان است. رتبهای که مخصوصا با توجه به انیمیشنبودن و غیرغربیبودنش واقعا تحسینبرانگیز است. همچنین باید بگوییم مدفن کرمهای شبتاب، جزو موفقترین انیمیشنهای ضدآمریکایی جهان است و از این جهت نظر ایبرت هم بیشتر قابل توجه است.
اینجا چند نکته وجود دارد. چنانچه میدانیم ژاپن پس از ویرانی کاملش توسط آمریکا تا همین الآن تحت اشغال آمریکاست. حق ندارد ارتشی داشته باشد و حق ندارد جنایات جنگی آمریکا _مثل حمله اتمی_ را حتی در گوش کودکان خود زمزمه کند. توریستهایی که از ایران به ژاپن میروند مردمش را متواضعترین و مهربانترین مردم جهان معرفی میکنند. درحالیکه تواضع وقتی فضیلت اخلاقی است که اکتسابی باشد، تواضعی که با زور تفنگ و تحقیر و تحمیل باشد، اسمش تواضع نیست، اسم دیگری دارد.
حال تاکاهاتا در این انیمیشن به یکی از بمبارانهای شیمیایی آمریکا (به شهر کوبه) و مظلومیت کودکان ژاپنی میپردازد بدون اینکه یکبار هم اسمی از آمریکا بیاورد. هنرش هم این است که به خاطر وجود همین فضای خفقان بدون تصریح به آمریکا، تاریخ انکارشده و نفرتش را آشکار میکند. (حال کاری نداریم که در نسخة دوبلهای که عرضه شده چندینبار اسم آمریکا بهزور در دیالوگها گنجاندهشده و این ظرافت را از بین برده.)
و اما نکتهی جالبی که در این یادداشت میخواهم بگویم و تا پیش از این در منابع فارسیزبان ندیدهام موضوع جدید پوستر این انیمیشن است: سال گذشته، سیسال پس از ساخت «مدفن کرمهای شبتاب» و در سال درگذشت کارگردانش، در توئیتها و رسانهها خبری پیچید: دو پوستر اصلی فیلم در زمان اکران، شامل تصویر دو شخصیت اصلی انیمشن در پایین صفحه و در بالای صفحه نیز آسمان شب و ستارگان یا کرمهای شبتاب هستند. حال پس از سیسال با زیادکردن نورصفحه مشخصشده کارگردان فیلم رندانه یا دردمندانه، در آن بخش سیاه بالای پوستر، تصویر هواپیمای آمریکایی را هم قرارداده، اما آن بخش را آنقدر تیره و تاریک کرده تا هواپیما پنهانشود. تاکاهاتا با این کار، پیامی را برای نسلهای آینده کشور و اثرش فرستاده که حتی اگر هواپیما به صورت واضح هم در پوستر میآمد مخابره نمیشد. پیام رنج، نفرت و مظلومیت؛ در عین ترس، خفقان و اسارت:
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
جز بغض ما، که زائر صحن و سرای توست؟
جز بغض ما که رخصت اشکش ندادهاند
آیا که باز مرثیهخوان عزای توست؟
از اینهمه مناره و گنبد . عزیز من!
از اینهمه ضریح، کدامش برای توست؟
چشم جهان کجاست بگرید غم تو را؟
ای که حسین گریهکن روضههای توست
از دشت نینوا همهٔ خلق آگهند
عالم هنوز بیخبر از کربلای توست
صلح تو جنگهای جهان را شکست داد
واین تازه خود دقیقهای از ماجرای توست
***
«پس قاتل تو کیست؟» برادر سؤال کرد
آن راز را که وعدۀ تو با خدای توست
.
«پس زهر را که ریخت؟» نگفتی و رد شدی
از قاتلی که خفته به زیر عبای توست*
رفتی به آسمان و فراتر از آسمان
آنجا که انتهای جهان ابتدای توست
رفتی و ماندهایم و دریغا به کام ما
مانده هنوز مزّۀ زهر جفای توست
نگذاشتند دفن شود پاکپیکرت
در خانهای که صحنوسرای نیای توست
آنانکه بیاجازۀ پیغمبرِ خدای
بگذاشتند پای به جایی که جای توست**
***
اینجا کجا، مدینه کجا. آه ای دریغ
بارانیم دوباره، هوایم هوای توست
امشب دوباره یاد توام، یاد مدفنت
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
پینوشتها:
۱. «همانا دیدم ای برادر جگر خود را در طشت و دانستم کدام کس این کار را با من کرده است و اصلش از کجا شده است. اگر به تو بگویم با او چه خواهی کرد؟» حضرت امام حسین (ع) گفت: «به خدا سوگند او را خواهم کشت» امام حسن (ع) فرمود: پس تو را خبر نمیدهم به او تا آنکه ملاقات کنم جدم رسول خدا را» (وصایای امام حسن به امام حسین : #منتهی_الآمال فصل بیان شهادت حضرت مجتبی + #امالی_شیخ_طوسی مجلس ششم)
۲. «و آنکه دفن کنی مرا با حضرت رسالت پناه(ص)، همانا من احقم به آن حضرت و خانه او از آنهایی که بی رخصتِ او داخل در خانه او شدهاند؛ و حال آنکه حق تعالی نهی کرده است از آن، چنانچه در کتاب مجید خود فرموده: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ».» (همان)
الآن بهترین وقت بود برای ژستِ قهرمانگرفتن، برای خودنمایی، برای «دیدید گفتم!»گفتن، حتی برای سکوت، با هدف تنبیه ِ بیلیاقت و آن نادانهایی که برای سرکار آمدنش در خیابان با تیشرت آی لاو آمریکا و دلار میرقصیدند، یعنی دقیقا همانجور که بعضی عدالتشعاران و جوجهچپهای پوچ دوست دارند و توقع از رهبری.
اما سیدعلی ای میان اینهمه گزینۀ جذاب بار دیگر نجات کشور را انتخاب کرد. این فرق یک آدم مسئولیتپذیر با یک آدم جاهطلب است.
همه میدانیم گند زده. همه میدانیم اگر نه همه مسئولیتها، ولی قطعا بیشتر مسئولیتهای ویرانیها و گرانیهای اخیر، مستقیماً متوجه دولت فشل است. ولی همه باید یادمان بیاید این با رای اکثریت ملت و با حمایت و پروپاگاندای بخش قابل توجهی از نخبگان در دو دوره رأی آورده و بر سر کار آمده. همچنین است مجلس شورای متبوع و پرستشگرش. در چنین شرایطی کسی که باید دولت را محکوم کند قطعا رهبری نیست. مخصوصا اگر او را پدر جامعه بدانیم نه یک تمدار جزء و عقدهای که دنبال عقدهگشایی است. چون رهبری حرفهایش را زده. همان سال 91 که میگفت رئیس جمهور باید جهادی و جوان باشد حرف امروزش را زده. تمام این سالها (از 92 تاکنون) که میگفت اقتصاد کشور را معطل خارجیها نکنید، که همهچیز را به برجام گره نزنید، که به آمریکا اعتماد نکنید حرفهایش را زده بود. وقتی در خطبه عید فطر 97 قبل از ماجرای ارز و طلا توطئه جدید اقتصادی دشمن را به دولت هشدار داد حرفش را زده بود. امروز اگر بخواهد حرفی علیه و مدیریت افتضاحش بزند حرف جدیدی نزده، حرف اضافی زده. چون الآن وقت حرف و انتقاد نیست.
خیلی از کسانی که دیروز توقع داشتند رهبری علیه دولت حرف بزند و خود به صف معترضان بپیوندد حتی از آمار غیررسمی شهدا و کشتهها و خسارات اخیر خبر نداشتند و ندارند. شاید با این فیلترینگ وسیع تاحدودی هم حق داشتند.
اما با توجه به شرایط منطقه و تجربه کنونی همسایهمان نه! حق نداشتند. اگر میخواهید بدانید نتیجه مخالفخوانی رهبری در این شرایط چیست نگاهی به عراق و مخالفخوانی آن سیدعلی دیگر بیاندازید. آیتالله سیستانی عزیز و باتقوا، آیتالله سیستانیای که در برهههای گوناگون به داد عراق رسیده بود، اینبار در برابر مفاسد و ناکارآمدی دولت، صددرصد طرف معترضان را گرفت، بهجایش چه اتفاقی افتاد؟ آیا نتیجه خوب بود؟
در عراق هم مثل ایران دو انرژی در خیابان بود، یکی انرژی مردم معترض و یکی انرژی اشرار و مزدوران سعودی و اسرائیل و باقیماندههای صدام و داعش. با حمایت آقای سیستانی انرژی پاسداران امنیت عراق و نیروهای عمیقا مذهبی و متدین هم به این دو انرژی افزوده شد و نتیجه کشتارها و توحشهای بیسابقه شد. بسیاری از اعضا و خانوادههای حشدالشعبی و خانوادههای شهدای عراقی هم همراه با دیگر معترضان به خیابان ریختند و از آنجا که رهبری و جهتدهی اعتراضات به دست اشرار و رسانههای سعودی افتاده بود، دو گروه مردم عادی و این مردم مذهبی و انقلابی، فقط تبدیل شدند به سیاهلشکر گروه نخست، امری که منجر به تشدید جنایات و ویرانیها در عراق شد.
حال تفاوتی که عراق با ایران دارد این است که ایران دشمنان بهمراتب بیشتری نسبت به عراق دارد و وسعت پهناورتر و اقوام و مذاهب رنگآمیزتر. امری که در شرایط بحران تهدیدهای بیشتری را با خود دارد. در چنین سرزمینی و در چنین شرایطی اگر قرار باشد معترضان و ناراضیانی که تاکنون به حکم مصلحت کشور از خانه بیرون نرفتند هم به جان خیابان بیفتند چیزی از ایران باقی نمیماند. چه آنان که میخواهند مشعل و چماق به دست بگیرند و رأسا ویرانگر باشند، چه آنان که حضورشان ظاهرا مسالمتآمیز باشد و باطنا تقویتکننده و سیاهلشکر اشرار ویرانیطلب.
قطعا در این ماجرا اگر رهبری هم به دولت اعتراض میکرد، من و دوستانم هم الآن وسط خیابان بودیم، به جای اینکه بنشینیم و کمی فکرکنیم.
رهبری با سخنان دیروز خود خود را سپر بلای دولت ناتوان و مجلس بیمایه (اگر نگوییم فاسد و خائن)ی کرد که مردم انتخابشان کردند؛ دقیقا برای حفظ امنیت همین مردم و کشورشان. فهم این نکته به گذشت زمان و فروکشکردن هیجانات نیاز دارد.
پ ن: در این جمله «من در این امور سررشتهای ندارم» هم البته نکات و اشارات و کنایاتی هست که بعدا میشود بازشان کرد
پ ن 2: چرا هیچکس نمیپرسد در این روزهای دشوار سید محمد خاتمی در کدام پمپ بنزین دارد بنزین میزند؟!
امروز سالروز درگذشت یکی از بزرگترین رهبران و مبارزان جهان معاصر در نبرد با نابرابری و زورگویی یعنی «فیدل کاسترو» است. تا پیش از این ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ که خاکستر داغش در کنار «خوزه مارتی» آرام بگیرد، هنوز تعداد مردان جهان دو بود. سهسال پیش برایش یادداشت کوتاهی در وبلاگم نوشتم که به پیوست در استوری میگذارم با عنوان «به یاد جنگجوی همیشه پیروز: فیدل کاسترو».
اما کتابی که میخواهم به مناسبت امروز به شما هدیه کنم یک کتاب کوتاه، خواندنی و مشترک به قلم فیدل کاسترو، و دیگر قهرمان مبارزه با نژادپرستی زندهیاد «نلسون ماندلا» است. این کتاب دوبار در ایران ترجمه شده، یکبار با عنوان «ما بردگان تا به کجا آمدیم» (توسط مسعود صابری) و یکبار با عنوان «ما بردگان چه راه طولانی را پیمودهایم» (توسط محمدرضا گیلانی و علی مزرعتی).
How Far We Slaves Have Come
چرا خواندن این کتاب امروز برای ما مهم است؟
حتما چیزهایی درباره کوبا و انقلاب کوبا و انترناسیونالیسم شنیدید. مردم کوبا انقلاب دشواری داشتند، برای رسیدن به استقلال و بیرون کردن آمریکا. فقط توجه کنید که ما اینطرف دنیاییم و با آنهمه تمدن و تاریخ یک انقلاب ضدآمریکایی داشتیم، چهلسال است دارند زندهزنده پوستمان را میکنند؛ حالا تصور کنید در حیاط خلوت آمریکا یک کشور کوچک بخواهد خودش باشد و چکمۀ آمریکاییها را از روی صورتش بردارد، چه مصائبی باید بکشد. اما کوباییها به استقلال و آزادی کشور خودشان بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به کمک دیگر کشورهای قارهشان و حوزۀ «آمریکای لاتین» (بولیوی، اروگوئه و.) بروند. مثلا میدانید آمریکاییها «چگوارا» را مثل «شهید متوسلیان» خودمان در یک عملیات فرامرزی بهدام انداختند. اما کوباییها به همین هم بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به آزادی مردم دیگر قارهها هم کمک کنند. مهمترین این کمکها کمک به نهضت سیاهان در آفریقا (بهویژه آفریقای جنوبی و سپس آنگولا و نامیبیا) است. وقتی ماندلا در زندان بود پس از سالها مبارزه علیه «آپارتاید» داشت به پیروزی نزدیک میشد، آمریکا با تجهیز و حمایت گروههای نظامی خشن و ظاهرا بومی مثل ارتش «یونیتا» (که دقیقا شبیه داعش و طالبان و القاعده در منطقه خودمان است) استقلالطلبان آفریقا را به گوشۀ رینگ برد. در آن اوضاع کاسترو که حکومتی شکننده همراه با انواع تحریمها و توطئهها از سوی آمریکا را تازه بنیان کرده بود یک تصمیم انقلابی، فراملی و حتی فراحزبی گرفت. ارتشی از چریکهای کوبایی راهی آفریقا شدند تا سالهای سال کنار آفریقاییها برای استقلال و آزادی و برابری نژادی بجنگند. این درحالیست که ماندلا مارکسیست و کمونیست نبود و «کنگره ملی آفریقا» هم یک نهاد فراایدئولوژیک و شامل افرادی با اعتقادات مختلف و اهداف یکسان بود. با حمایت کوبا از سیاهان آفریقا آنان پیروز شدند، ماندلا پس از 27سال از زندان آزاد شد و یکی از بزرگترین نهضتهای ضدنژادپرستی جهان مدرن به ثمر رسید.
یکسال بعد، در 26 ژوئیه 1991 ماندلا در جشن سالگرد پیروزی انقلاب کوبا به ماتانزاس آمد. آنسال، جشن انقلاب کوبا دو سخنران اصلی داشت: کاسترو و ماندلا. این کتاب متن سخنرانی این دو قهرمان ضدآمریکایی جهان در آن روز تاریخی است، همراه با حواشی و مقدمات و موخراتی.
برای ایرانیانی که این سالها در اوج گرفتاریهای اقتصادی خودشان و زیرآوار تحریمهای آمریکایی و فراتر از انگیزههای ملی و مذهبی به سوریه و عراق رفتند تا از ریخته شدن غیرایرانیان و غیرشیعههای عرب و کرد و ایزدی و سنی ومسیحی در برابر نیروهای خشن متکی به آمریکا دفاع کنند، این کتاب یک آینه است. در آینه انسان خود پیرامونش را خیلی بهتر میتواند ببیند.
دو اشاره پیروی یادداشت قبلی درباب «مسئولیت»
یکم: چرا و چگونه مسئول اصلی اتفاقات اخیر است؟
شاید یکچیزهایی را باید مرور کنیم تا از گیجی دربیاییم. ماجرای اخیر چند نکته و مرحله داشت که همه تمرکزها فقط روی یکی از آنها بود. یعنی مرحله «تصمیم به حذف یارانه بنزین» و بازگشت دوباره به «سهمیهبندی بنزین». امری که اتفاقا عقلاییترین و منطقیترین بخش این ماجرا بود و اصلا چیز عجیبی نبود. چون قبلا هم انجام شده بود و هیچ اعتراضی هم در پی نداشت. ضروری هم بود و حتی ضروریتر از قبل. چون با بیارزششدن پول ملی در یکی دوسال اخیر،حجم گستردهای از بنزین کشورمان به بیرون قاچاق میشد و یعنی سرمایههای کشورمان مفتمفت به تاراج بیگانگان و کشورهای همسایهمیرفت.
اما پس از این نکته اولی، چند نکته دیگر که سزاوار است بیشتر رویشان تمرکز کنیم، به ترتیب قابل دفاعبودن به شرح زیر است:
نکته دوم: خود قیمتگذاری جدید که میتواند قابل بحث باشد و در میان کارشناسان اقتصادی هم مدافعان و مخالفان زیادی دارد.
نکته سوم: چگونگی انجام کار، که با توجه به پیشینه آن و وجود تجربه قبلی هیچ دفاعی نمیتوان از آن داشت. طبیعتا وقتی تجربه کاری در کشور وجود دارد مسئول جدید نمیتواند بگوید نمیتوانستم چیزی را پیشبینی کنم. این مسئله هم تدبیرها و تمهیدات فراوانی در حوزههای گوناگون میطلبیده که هیچکدام رعایت نشده، از احترام قائل شدن برای شعور مردم و آگاهسازی پیشینی در رسانهها تا تمهیدات امنیتی و دفاعی درمورد پمپبنزینها تا انتخاب شب عید برای گرانی!
نکته چهارم: نفس اینکه چرا باید این سهمیهبندی دوباره انجام شود؟ آنهم وقتی این کار با همه دشواریهایش قبلا در زمان آقای نژاد انجام شده بود و برخلاف اینبار تمهیدات و تدبیرها هم رعایت شده بود. چرا یکتجربه هشتساله موفق (از 1386 تا 1394) را بهخاطر لج و لجبازی (اگر نگوییم خیانت به کشور و سرمایههایش) لغو کرد که حالا در شرایط بحرانی و بعد از خالیکردن خزانه کشور مجبور شود برود سراغش؟
نکته پنجم: نفس اینکه چرا باید وضعیت اقتصاد کشور به چنین شرایطی که در اوج دوران بحران اقتصادی و در شدیدترین وضع گرانی و ناتوانی اقتصادی خانوارهای ایرانی دوباره بنزین گران شود؟
این «تصمیم سران قوا» که مدام میگویند و همچنین حمایت رهبری و همچنین حمایت بسیاری از کارشناسان اقتصادی فقط مربوط به بخش اول است که در این چهار بخش اخیر نیست. نهایتا بتوانیم نظر دو قوه دیگر را به جز نکته اول در نکته دوم هم بدانیم. اما در سه نکته بعدی که اتفاقا هیچکدامشان اصلا و ابدا قابل دفاع نیستند و مسبب اصلی فاجعه اخیر هستند، تمام مسئولیت، تاکید میکنم تمام مسئولیت متوجه شخص آقای و دولت متبوع ایشان است. مجلس هم البته تا آنجا که با حمایتها یا تغافلهایش به نکته چهارم و پنجم کمک کرده مسئول و مقصر است.
اینجا اگر یک کشور انقلابی واقعی بود، به خاطر این همه فاجعه که رخ داد، به خاطر اینهمه خون که از طرفین درگیری و طرفهای بیرون از درگیری ریخته شده، خیلیها باید اعدام میشدند. منظورم به آن جمع مزدور عربستان و سلطنتطلبها و. یا افراد زندانیشده نیست. منظورم آن «اشرار»ی هستند که هرروز با انبوهی محافظ و بادیگارد از سر میز صبحانه در خانه به سر میز ناهار در محل کار میروند!
دوم: جز مسئولان فاسد و جز اشرار و بیگانگان چه کسانی مسئول اتفاقات اخیرند؟
میدانم سوال دشواری پرسیدم. اگر منصف باشیم یکجورهایی همهمان در همه مشکلات تقصیرات و مسئولیاتی داریم. ولی خب کم و زیاد دارد. اما طی بحثهای فراوانی که با افراد مختلف و نگاههای متفاوت داشتم بحثم با دو نفر باعث شد بیشتر به این پرسش فکرکنم. این دو نفر خیلی شبیه به هم فکرمیکردند و زندگی میکنند. هردو از اقشار کم درآمد جامعه هستند (یعنی در شرایط اخیر بهشدت آسیب دیدند). هیچکدامشان تاکنون با سلبریتیهای حامی آقای سلفی یادگاری نگرفتند. هیچکدامشان سهام بالایی در شرکتهای خصولتی وابسته به وزرای دولت نداشتند. هیچکدامشان در مهمانیهای باشکوه مرحوم هاشمی رفسنجانی جزو مدعوین نبودند. هردو هرروز برنامههای ی ماهواره را دنبال میکنند و هردو به من تذکر دادند اگر میخواهم بفهمم در پشت پرده چه خبر است باید برنامههای ماهواره را ببینیم. هردو کلیت نظام را مقصر وضع موجود میدانستند و هردو میگفتند تنها راه حل مشکل نابودی رژیم جمهوری اسلامی است. اینها هیچکدامشان نفوذی سعودی و مجاهدین خلق و سلطنتطلبها نبودند (حداقل درمورد یکیشان مطمئنم!). هیچکدامشان هم دروغگو نبودند. کلا آدمهای بدی هم نبودند به نظر من. در انتهای بحث با هرکدامشان، ازشان پرسیدم به چه کسی رای دادی؟ اصلا رای دادی؟ فکرمیکنید پاسخ چه بود؟ «بله رای دادم. به رای دادم». حتما میتوانید ادامه بحثمان را حدس بزنید. بحثی که فقط یک نتیجه داشت : «من هیچ مسئولیت و تقصیری ندارم. اشتباه من هم تقصیر خودشونه!».
مسئولین که همه مسئولند به نحوی، اما حقیقتش را بخواهید بعد از دولت و مجلس، مهمترین مسئولان وضع اخیر، کسانی هستند که به این دولت و مجلس رای دادند. من نمیگویم حق نداشتند رای بدهند یا الآن حق ندارند اعتراض کنند. اما در شرایط کنونی اول از همه باید مسئولیت خودشان را در بلایایی که بر سر کشورمان آمده بپذیرند بعد اگر وقتی ماند و رویشان شد حرف جدیدی بزنند. چون حقوق در برابر وظایف است و نمیشود تو از حقوقی بهرهمند باشی و وظایفش را به دیگری محول کنی!
انسانی که دچار بیماری جبراندیشیاست، در همه مصائب خودش را مبرا میداند و نمیخواهد مسئولیت هیچکدام از افتضاحات خودش را بپذیرد. همیشه یک دیگری باید باشد که این مسئولیتها بیفتد گردن او. یکروز این دیگری میشود: خدا، تقدیر، تاریخ، روزگار، شانس، بخت، اوضاع ستارگان و. یکروز هم برای ایشان میشود: جمهوری اسلامی!
در اینباب همه را به مطالعه رمان «بیکتابی»عزیز فرامیخوانم!
صبح بیخورشیدی بود این صبح که در استوریها خبر درگذشت استاد سید قاسم قهار را دیدم.
امروز یکی از مهمترین و ماندگارترین حنجرههای این هنر آیینی، چونان دعاهای خویش زمین را وداع گفت و راهی آسمان شد.
چنانچه سزاوار قدرشناسی دیرین ما ایرانیان در پاسداشت گنجینههای اصیلمان است، او نیز مانند همتایان خویش _و برخلاف سلبیریتیهایی که جا بر سروچشم ما یافتهاند_ در غربت و مظلومیت بار سفر بست؛ همین هفته پیش خبری که خواندیم «هنوز بیمه نبودن قهار در سن هفتاد و یک سالگی» بود. البته که حتما مسئولان فرهنگی در روزهای آتی ضمن حضور در مراسم خاکسپاری مرحوم قهار، با جدیت مشکلات و موانع مربوط به بیمهنشدن این هنرمند بینظیر آیینی را بررسی و رفع میکنند!
هنر مناجات خوانی هنر پیشرفته و دیرین و در عین حال غریب و مظلومی است در ایران. هنری که هنر اتصال موسیقایی بین زمین و آسمان است. تبحر و توفیق در این هنر لوازم متعددی دارد. فرق یک مناجاتخوان معمولی مثلا با یک مداح یا خواننده معمولی این است که اولی اگر در سه موضوع «قدرت نغمهپردازی و آهنگسازی»، «دانش متنی مطالعاتی و تبحر در فهم متن» و «بیآلایشی و صفای دل» کم داشته باشد، در همان ابتدای کار زمین میخورد. در اینباب قبلا مفصلا نوشتهام و دیگر سرتان را درد نمیآورم. مهم این است که بدانیم این هنر در ایران و مخصوصا در تهران پیشینه و پسینه فراوان و ارزشمندی دارد که اگر در بلاد فرنگ به عنوان نوعی از موسیقی_بومی حضور داشت قدر و قیمت بیشتری میدید.
اعتراف میکنم سحرهای ماه رمضان اگر میخواستم به آن دعای سحر معروف (اللهم انی اسئلک من بهائک.) گوش بدهم انتخاب اولم آوای مرحوم حاج عباس صالحی بود و بعد مرحوم _قهار. اما در همان سحرها یک دعای سحر کوچک دیگر را مرحوم قهار با تبحر و نغمهپردازی و سوز دل فراوانی میخواند که بدون آنها روزههای نوجوانی من شروع نمیشد. دعایی که با این عبارات شروع میشد: «اللهم طهر قلبی من النفاق و عملی من الریا و لسانی من الکذب.» دعایی که از همان نوجوانی فکرمیکردم اگر در جامعه ما شنیده و فهمیده و خوانده شود هیچ سیاهی و پلشتی در این سرزمین باقی نمیماند. و باید توجه کنیم این متنهای عزیز از امتیازات بینظیر دین اسلام و میراث شیعه است.
بشنویم این دو دعای زیبا را از استاد قهار:
امروز روز مرحمت نیست امروز روز انتقام است
خشمی که پنهان بود، امروز، شمشیر بیرون از نیام است
تا چند ساعت وقت دارید، در سوگ این دریا بگریید
تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است
تا چند دور و دیر باشیم؟ وقت است تا شمشیر باشیم
ماندن برای زخم سم است، گریه برای مرد دام است
ایرانیا! از خواب برخیز، با خویش _با این خواب_ بستیز
خاک عزا را بر سرت ریز، در کوچه بنگر ازدحام است
خوش بود خوابت با ظریفان، اینت بهای خواب، بنگر:
خورشید را کشتند، آری، بار دگر آغاز شام است
تنهاست ایران، آه از ایران، تنهاست انسان، آه از انسان
وقتی که رنجش جاودانیست، وقتی نشاطش بیدوام است
ایران من! این رستم توست، در خونتپیده، رنجدیده
این کشتهٔ دور از وطن، آه، فرزند پاک زال و سام است
این یوسف زیبای من بود، که گرگها او را دریدند
هنگامهٔ خشم است ای دل! فرصت برای غم تمام است
نه وقت اشک و سوگواریست، نه وقت صلح و سازگاری
خون، خون، فقط خون شاید اینبار، بر داغ این خون التیام است
ما نه سیاه و نه سپیدیم، آغشته با خون شهیدیم
ما پرچم سرخیم یاران! امروز روز انتقام است
13 دی 1398
پن: نه میتونستم بگمش نه میتونستم نگمش نه میشد تمومش کنم نه میشد تمومش نکنم. کاش میمردمو این روزو نمیدیدم.
پ ن۲: سطر نخست اشاره به فرمایش پیامبر رحمت (ص) است پس از فتح مکه: «الیوم یوم المرحمه»
پ ن3: مطلب مرتبط: و شهیدان دوباره برگشتند
بعضی دارند از جنازهها ماهی میگیرند و در این کار خبره شدهاند. ولی ما فعلا فقط حالمان بد است.
نمیفهمم وسط این عزای بزرگ اینهمه تحلیلهای پیچیدۀ آسمانریسمانی را چگونه بههم میبافند و از این خطا _و اصلا شما بگو خیانت_ بههزارویک دعوی خطا و خیانتِ پیشین که گواهی برایش نداشتند میرسند. خوشبهحالشان که بالاخره شاهدی برای ادعاهایشان یافتند. خوشبهحالشان که میتوانند دلیرتر از قبل دشنام بدهند و دیگری را شماتت کنند. الغرض یا اینها عزادار نیستند یا ما زیادی عزاداریم! بدا به حال ما که سوگوارانیم.
ایرانیان از دیرباز در بهت عزاهای بزرگ نمیتوانستند تحلیلهای فلسفی و جامعهشناختی و . ارائه بدهند. زبانِ سوگ، یا گریه است یا شعر:
کوه بودیم، آبشار شدیم
برکه بودیم، شورهزار شدیم
سوگ پیشین نرفته بود از یاد
که چنین باز سوگوار شدیم
داغ رستم نبود کم، کامروز
نعش سهراب را مزار شدیم
کاش این روز را نمیدیدیم
کز کف خویش سنگسار شدیم
که چنین تلخ، سوگواران آه.
که چنین سخت تارومار شدیم
زیر تابوت این هواپیما
خاکپیما شدیم، خوار شدیم
***
ما برای نجات ایران بود
که مهیای کارزار شدیم
تیغ خود را اگر برآوردیم
رخش خود را اگر سوار شدیم
تیر انداختیم و آه دریغ.
خودمان عاقبت شکار شدیم
***
این دو هفته هزارسال گذشت
وه! ببین پیر روزگار شدیم
باز باید کنار هم باشیم
ما که دور از هزار یار شدیم
گرچه برحال خویش میگرییم
گرچه از خویش شرمسار شدیم
کین ز افراسیاب بستانیم
تو مپندار برکنار شدیم
باز باید دوباره کوه شویم
گرچه امروز آبشار شدیم
این شعر را روز هفدهم دی نوشتم. وقتی احساس خفگی زیادی میکردم و الحمدلله که فردایش تاحدی مستجاب شد
آی مردان خدا! یا لثارات الحسین
عاشقان کربلا! یا لثارات الحسین
آی سیلیخوردگان! زندگان و مردگان!
وقت طوفان شد، هلا! یا لثارات الحسین
بغضهای ناتمام! تشنگان انتقام!
گریههای بیصدا! یا لثارات الحسین
مردو زن! خرد و کلان! زمرۀ پیر و جوان!
اهل شهر و روستا! یا لثارات الحسین
ما غریبانیم، آه! ما یتیمانیم، آه!
در هجوم ابتلا، یا لثارات الحسین
در نبرد خیر و شر، کشته شد بار دگر
نور چشم مصطفی، یا لثارات الحسین
باز عباس علی، آن علمدار ولی
دستهایش شد جدا، یا لثارات الحسین
باز هم پورحسن، قاسمِ گلپیرهن
اربا اربا شد فدا، یا لثارات الحسین
رستمِ جنگآورم، باز سوی کشورم
آمده خونینردا، یا لثارات الحسین
میرِ هنگ و ارتشم، پهلوانم، آرشم
تیر و جان کرده رها، یا لثارات الحسین
باز آمد شرزهشیر، آن سیاووش دلیر
از میان شعلهها، یا لثارات الحسین
چند دم از غم زنم؟ چند غمگین دم زنم؟
اینچنین در انزوا، یا لثارات الحسین
وقت پیکار است، هان! داغ سردار است هان!
ای دلیران! الصلا! یا لثارات الحسین!
موسمِ خونخواهی است، هر که با ما راهی است
یاعلی مرتضی! یا لثارات الحسین!
شعر اولم در رثا و انتقام از سردار: امروز روز انتقام است
۵۶ کشته، داغ دوبارهای است برای ما و برای ایران
اما خوب است توجه کنیم:
کمترین برآوردی که میتوان درباره تشییع پیکر حاجقاسم داد این است: «رتبه دوم بزرگترین تشییع جنازهجهان، پس از تشییع پیکر دهمیلیونی امام خمینی». که این رتبه هم قابل تشکیک است. وقتی بخواهیم تشییع هفتمیلیونی تهران را به تشییع عظیم کرمان و دیگر شهرها بیافزاییم باز حاج قاسم رتبه نخست را خواهد داشت. مگر اینکه بخواهیم درصد بگیریم و جمعیت تشییعکننده را در مقایسه با جمعیت کشور بسنجیم، در آن صورت و با توجه به جمعیت سی سال پیش تشییع امام رتبه نخست را خواهد داشت.
در هردو صورت آیین تشییع پیکر سردار سلیمانی یا بیسابقهترین یا از بیسابقهترین تشییعپیکرهای تاریخ جهان معاصر است.
تازه این فقط از جهت فزونی جمعیت است. نه از جهت شدت خشم و اندوه و بهت و پریشانی شرکتکنندگان. حال این جمعیت حال خوبی نبود. هنوز هم حال مردم ایران خوب نیست. این نوع حضور با حضور در ۲۲بهمن و ۹دی و حتی با اربعین فرق میکند. در اربعین هم اکثر مردم میروند که عزاداری کنند (بهجز خواص و اندکی از اهل معنا) اما در این تشییع شدت عزا مردم را به خیابان پرت کرده بود. من که نه اهل معنا هستم، نه همرزم حاج قاسمم، نه همشهریش، روز تشییعش در تهران واقعا دلم میخواست بمیرم. چهبسا اگر همسرم همراهم نبود و مسئولیتش بر گردنم، به آرزویم میرسیدم. نه حاجقاسم که پناه و امید قلب چند ملت بود، روز تشییع دایی شهیدم هم همین حس تنگی قفسهسینه و تمنای مرگ را داشتم. این از بهدردنخوری مثل من، چه رسد به احساساتیترها و عاشقها.
در همان تشییع تهران چندجا مسیر پیش روی ما بهطور هولناکی قفلشده بود، چندنفر از حال رفتند. من مسیر یککوچه را مدام از مردم عقبتر خواهش کردم به خاطر خطر مرگ خودشان به آن سمت نروند. حداقل به پنجاهنفر گفتم، اما شاید فقط پنج نفر به حرفم اعتنا کردند. کسی که داغدار چنین داغ عظیمی است چنین وضعی را دارد.
حال تهران که شهر بلاها و ابتلاها بوده و بزرگترین تشییعها را پشت سر گذاشته، از تشییع پیکر شهید رجایی تا شهید بهشتی و هفتاد و دو تن تا تشییع امام تا تشییع شهید حججی. اما کرمان عزیز و مظلوم چنین داغی را تاب نداشت.
الغرض مدیریت چنین جمعیتی که کما و کیفا در جهان بینظیر بوده است آسان نیست. این سخن هم به معنای چشمپوشیدن از خطاها و یا حتی بیدقتیهای احتمالی نیست. حتما انتظار داریم کمیتهای تشکیل شود و موضوع را بررسی کند. اگر مرگ این عزیزان حاصل بیدقتی و اهمال مسئولان باشد، همه ما مجازاتی سخت را برایشان میخواهیم.
و البته که میدانیم خون این پنجاهوششتن را نیز بیش و پیش از دیگران باید از خونریز پنجتن اول خواست.
و انشاالله میخواهیم.
امروز روز مرحمت نیست امروز روز انتقام است
خشمی که پنهان بود، امروز، شمشیر بیرون از نیام است
تا چند ساعت وقت دارید، در سوگ این دریا بگریید
تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است
تا چند دور و دیر باشیم؟ وقت است تا شمشیر باشیم
ماندن برای زخم سم است، گریه برای مرد دام است
ایرانیا! از خواب برخیز، با خویش _با این خواب_ بستیز
خاک عزا را بر سرت ریز، در کوچه بنگر ازدحام است
خوش بود خوابت با ظریفان، اینت بهای خواب، بنگر:
خورشید را کشتند، آری، بار دگر آغاز شام است
تنهاست ایران، آه از ایران، تنهاست انسان، آه از انسان
وقتی که رنجش جاودانیست، وقتی نشاطش بیدوام است
ایران من! این رستم توست، در خونتپیده، رنجدیده
این کشتهٔ دور از وطن، آه، فرزند پاک زال و سام است
این یوسف زیبای من بود، که گرگها او را دریدند
هنگامهٔ خشم است ای دل! فرصت برای غم تمام است
نه وقت اشک و سوگواریست، نه وقت صلح و سازگاری
خون، خون، فقط خون شاید اینبار، بر داغ این خون التیام است
ما نه سیاه و نه سپیدیم، آغشته با خون شهیدیم
ما پرچم سرخیم یاران! امروز روز انتقام است
13 دی 1398
پن: نه میتونستم بگمش نه میتونستم نگمش نه میشد تمومش کنم نه میشد تمومش نکنم. کاش میمردمو این روزو نمیدیدم.
پ ن۲: سطر نخست اشاره به فرمایش پیامبر رحمت (ص) است پس از فتح مکه: «الیوم یوم المرحمه»
پ ن3: مطلب مرتبط: و شهیدان دوباره برگشتند
قبل از رسیدن به سینما گفتم لابد پس از تماشا در ریویوی این انیمیشن دستکم مینویسم: «برای شروع خوب بود». اما متاسفانه الآن نمیتوانم همین جملۀ امیدوارانه را هم بنویسم. با اینکه دلم میخواست. خیلی دلم میخواست نخستین انیمیشن پرسروصدا با موضوع «شاهنامه» یک انیمیشن جدی و قابل تحسین باشد و حداقلهایی را داشته باشد.
وقتی رفتیم داخل سالن خیلی تعجب کردم. به جز ما فقط ۴نفر نشسته بودند و انگار همه منتظر بودند ما بیاییم. تا نشستیم فیلم شروع شد. برای تماشای «آخرین داستان» صبح نرفتیم که بگویید ساعت خلوتی است، نمایش ساعت ۱۷:۲۵بود. به یک سینمای دربوداغان هم نرفتیم که اندکی جمعیت معمولی باشد . «سینما چارسو» یکی از مجهزترین و باکیفیتترین سینماهای تهران است که کمی جمعیت در آن معنای واضحی دارد: فیلم موفق نیست.
کارگردان اثر «اشکان رهگذر» انیمیشنش را به «فردوسی» تقدیم کرده. به نظرم این بدترین هدیهایست که تاکنون فردوسی گرفته. مخصوصا اگر بدانیم این انیمیشن امسال تنها نماینده ایران در جایزه اسکار است. قطعا ضعیفترین نقالیهای سنتی روستایی برای فردوسی بزرگ ارزشمندتر از این فیلم است.
تحریف و تغییر شاهنامه به بهانه «برداشت آزاد»، بیمنطق و احمقانهشدن سیر علت و معلولی داستان، خیانت به روح کلی شاهنامه، صداگذاریهای بسیار ضعیف، کپی از روی دست آثار مشهور غربی، گنجاندن اغراض سطحی ی و غرقشدن در سیاهی و تباهیِ نفرت و ترس از جمله عوامل انحطاط این انیمیشن است. این اثر برخلاف شاهنامه، از آغاز تا انجام در سیطره انگرهمینو است. چنانچه از پوسترش هم روشن است.
اینجا فقط به چند نکته اشاره کنم:
یکم: در روایت فردوسی پس از بوسۀ ابلیس بر کتف ضحاک و وقتی «دو مار سیه از دو کتفش برست» ابلیس برای رهایی از آزار ماران به او میگوید «به جز مغز مردم مدهشان خورش». این میشود که ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را به ماران میدهد. اما در انیمیشن، سالهای سال ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را خودش میخورد و تازه در انتهای داستان مارها بر کتف او میرویند! خب یک مخاطب باشعور نمیپرسد چرا این آدم باید اینهمه سال مغز انسان بخورد؟!
دوم: سکانس جنگ با اهریمنان در تالار عینا کپی سکانس جنگ با ارکها در مقبره بالین فیلم ارباب حلقههاست. خب اولین کسی که در اسکار این انیمیشن را ببیند به ریش ما نمیخندد؟
سوم: فریدون دوست دختر دارد! دوست دخترش هم بیحجاب است! کلا تمام دختران ایرانی در انیمیشن یا بیحجاباند یا به شیوه روسری نیمبند بعضی از دختران دهه هشتاد به بعد تهران پوشش دارند. عزیز من تو یکبار شاهنامه یا دیگر متون روایتگر ایران کهن را از رو خواندهای؟ آیا توصیف پوشش شیرین و شیرویه و گردآفرید و تهمینه را دیدی یکبار؟
چهارم: در روایت فردوسی جمشید به خاطر غرور و تکبر و دوری از بندگی خدا فره ایزدیاش را از دست میدهد: «منی چون بپیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار»، اما جناب کارگردان علت از دستدادن فره ایزدی جمشید را ادامه مبارزه با دیوان و اهریمنان و جنگ در خارج از مرزهای کشور نمایش میدهد! حتی در یک سکانس بسیار شعاری ماموران انتظامی ضحاک دلیل بالا رفتن مالیات را امنیت و دفاع از مرزها اعلام میکنند و کاسب عصبانی میگوید مرز من همین محل کسب من است! بعد ماموران کاسب و دیگران را کشتار میکنند! ظاهرا کارگردان هنوز در حالوهوای نه غزه نه لبنان و خرداد ۸۸ بوده و نمیدانسته هنگام اکران فیلم، دولتمند است و خودش درگیرودار آبان ۹۸!
البته با این ویژگیها و بعضی ویژگیهای دیگر احتمال نامزدی یا حتی موفقیت در جایزه با اغراض و اهداف ی و فرهنگی آمریکایی وجود دارد برای اثر، ولی از نظر ایرانیبودن و شاهنامهبودن و حتی زیبابودن این انیمیشن افتضاح است. نمیگویم هیچ زیبایی و هنری نداشت. کار از نمونههای مشابه خیلی جلوتر است. ولی واقعا کارگردان فرصتی از فرصتهای تمدنی ما را سوزاند و اعتبار و اصالت شاهنامه را حداقل برای نخبگان و فرهیختگان غربی زیر سوال برد.
۵۶ کشته، داغ دوبارهای است برای ما و برای ایران
اما خوب است توجه کنیم:
کمترین برآوردی که میتوان درباره تشییع پیکر حاجقاسم داد این است: «رتبه دوم بزرگترین تشییع جنازهجهان، پس از تشییع پیکر دهمیلیونی امام خمینی». که این رتبه هم قابل تشکیک است. وقتی بخواهیم تشییع هفتمیلیونی تهران را به تشییع عظیم کرمان و دیگر شهرها بیافزاییم باز حاج قاسم رتبه نخست را خواهد داشت. مگر اینکه بخواهیم درصد بگیریم و جمعیت تشییعکننده را در مقایسه با جمعیت کشور بسنجیم، در آن صورت و با توجه به جمعیت سی سال پیش تشییع امام رتبه نخست را خواهد داشت.
در هردو صورت آیین تشییع پیکر سردار سلیمانی یا بیسابقهترین یا از بیسابقهترین تشییعپیکرهای تاریخ جهان معاصر است.
تازه این فقط از جهت فزونی جمعیت است. نه از جهت شدت خشم و اندوه و بهت و پریشانی شرکتکنندگان. حال این جمعیت حال خوبی نبود. هنوز هم حال مردم ایران خوب نیست. این نوع حضور با حضور در ۲۲بهمن و ۹دی و حتی با اربعین فرق میکند. در اربعین هم اکثر مردم میروند که عزاداری کنند (بهجز خواص و اندکی از اهل معنا) اما در این تشییع شدت عزا مردم را به خیابان پرت کرده بود. من که نه اهل معنا هستم، نه همرزم حاج قاسمم، نه همشهریش، روز تشییعش در تهران واقعا دلم میخواست بمیرم. چهبسا اگر همسرم همراهم نبود و مسئولیتش بر گردنم، به آرزویم میرسیدم. نه حاجقاسم که پناه و امید قلب چند ملت بود، روز تشییع دایی شهیدم هم همین حس تنگی قفسهسینه و تمنای مرگ را داشتم. این از بهدردنخوری مثل من، چه رسد به احساساتیترها و عاشقها.
در همان تشییع تهران چندجا مسیر پیش روی ما بهطور هولناکی قفلشده بود، چندنفر از حال رفتند. من مسیر یککوچه را مدام از مردم عقبتر خواهش کردم به خاطر خطر مرگ خودشان به آن سمت نروند. حداقل به پنجاهنفر گفتم، اما شاید فقط پنج نفر به حرفم اعتنا کردند. کسی که داغدار چنین داغ عظیمی است چنین وضعی را دارد.
حال تهران که شهر بلاها و ابتلاها بوده و بزرگترین تشییعها را پشت سر گذاشته، از تشییع پیکر شهید رجایی تا شهید بهشتی و هفتاد و دو تن تا تشییع امام تا تشییع شهید حججی. اما کرمان عزیز و مظلوم چنین داغی را تاب نداشت.
الغرض مدیریت چنین جمعیتی که کما و کیفا در جهان بینظیر بوده است آسان نیست. این سخن هم به معنای چشمپوشیدن از خطاها و یا حتی بیدقتیهای احتمالی نیست. حتما انتظار داریم کمیتهای تشکیل شود و موضوع را بررسی کند. اگر مرگ این عزیزان حاصل بیدقتی و اهمال مسئولان باشد، همه ما مجازاتی سخت را برایشان میخواهیم.
و البته که میدانیم خون این پنجاهوششتن را نیز بیش و پیش از دیگران باید از خونریز پنجتن اول خواست.
و انشاالله میخواهیم.
دوست نداشتم دربارۀ فیلمهای جشنواره چیزی بنویسم. اما شب گذشته تا اینقدر نادیدهگرفتن خروج معنای خوبی نداشت. نادیدهگرفتن خروج یعنی بستن دهان سینمای اعتراض. یعنی بستن دهان منتقدان. یعنی مبارزه با هنر شریف، آزاد و عدالتطلب. ما در این ده سال همهجور فیلمی ساختیم و بههمهجور فیلمی هم جایزه دادیم و همهجور فیلمی را هم به عنوان نمایندۀ ایران و ایرانی راهی اسکار و دیگر فستیوالها کردیم؛ بزرگترین توهینها به انقلاب اسلامی، به شهیدان، به فرهنگ و تمدن ایرانی، به ارزشهای اخلاقی و به شعائر اسلامی در سینمای ما تولید و تایید و تحسین شد. جشنوارهٔ ما همان فیلمی را تحسین کرد که فستیوال کاملا ی دشمن ما برای تحقیرمان. بهانۀ همۀ اینها احترام به آزادی و تفاوت دیدگاهها بود. باشد، اما حالا که آزادی است، چرا برای همه هست جز یکی؟ چرا آزادی برای عدالت وجود ندارد؟ حالا که آزادی برای نفرتپراکنی علیه دین و وطن و انقلاب وجود دارد چرا برای نقدِ دولت و یا تمام دیگر ساختارهای کوچکِ فاسدِ ذیل نظام (همان شاههای کوچک) وجود ندارد؟! آنهم نقدی به این لطافت و ظرافت و ادب و متانت؟ آنهم متکی بر داستانی حقیقی؟ آنهم از سوی کارگردانی که چهل سال برای جنگ و انقلاب و ایران فیلم ساخته و یکبار هم نظری به جشنوارههای خارجی نداشته؟
خروجِ حاتمی کیا شاهکار نیست. ولی یک فیلم خیلی خوب و ارزشمند و دوستداشتنی است. در حد و اندازۀ بوی پیراهن یوسف و آژانس شیشهای نیست، ولی از قد و قامت بیشتر فیلمهای اجتماعی ده سال اخیر بسیار بلندتر است. حق این فیلم نبود که روز نشست خبریاش با یک عملیات جنگ روانی و رسانهای مورد هدفِ گروهکهای ی قرار بگیرد و روز اختتامیه توسط فرهنگِ تزده و تترس زیر پا گذاشته شود.
البته ما مخاطبان هم مقصریم. چشمهایمان بیشاقول و بیطراز شده. ما فیلمهای کارگردانهایی مثل ابراهیم حاتمی کیا و مجیدی (و باز بیشتر همین حاتمیکیا) را با خدا مقایسه میکنیم! نه حتی با خودشان و نه هرگز با دیگران و وضعیت واقعی سینمای ایران. این میشود که حاتمیکیا هر فیلمی بسازد طرفداران خودش هم میگویند «به آن خوبی که انتظار داشتیم نبود»! این میشود که بوی پیراهن یوسف در زمان خودش غریب میماند.
باز هم باید صبر کنیم زمان بگذرد. آنوقت خواهیم دید که خروج چقدر زیبا و بههنگام و عزیز است. یک هنرنمایی خوب از یک کارگردان خوب و یک پایان باشکوه برای یک بازیگر باشکوه.
۴۱سال پیش الله اکبر گفتیم و شاه را سرنگون کردیم و خیالمان راحت شد. اما دوتا شاه دیگر باقی مانده بود. یکی همان به قول فیدل کاسترو در سفرش به ایران: «شاه بزرگتر» یعنی آمریکا و دیگری به قول بنده «شاههای کوچکتر» در داخل ساختارهای خود جمهوری اسلامی. آنانکه پیش از سال ۵۷ شاید رعیت بودند اما پس از انقلاب با حضور در بعضی موقعیتها و مدیریتها خوی شاهی و عقدهٔ پادشاهی خویش را آشکار کردند. مجالدادن به این جماعت مایهٔ تحریف انقلاب و انتقاد حقطلبانه و اعتراض عدالتطلبانه در برابرشان علیرغم سرکوبها وظیفهٔ انقلاب است. بیمبارزه با این «خوی شاهمنشی» انقلاب خمینی ناتمام خواهد بود. هرگاه خواستید این شاههای کوچکتر را بشناسید ببینید در برابر انتقاد و اعتراض چه واکنشی دارند:
به اعتراض بگویید بیزبان باشد
به مقتضای شئوناتِ ظالمان باشد
رها ز مخمصهٔ «عدل» و گیرودار «اصول»
جدا ز مهلکهٔ «رنج» و «امتحان» باشد
به اعتراض بگویید لب فروبندد
وگرنه منتظر جام شوکران باشد
برون مباد بیفتد،
همین،
و الّا خب
اجازه هست فقط داخل دهان باشد
اجازه هست نمادین، اجازه هست دروغ
اجازه هست که بازار این و آن باشد
برای آنکه به دنبال موقعیتهاست
اجازه هست که یکجور نردبان باشد
به بادهای بدون هدف لگام دهد
به هر طرف که دمیدند، بادبان باشد
اجازه نیست ولی بیتعارف و بیباک
مدافع حرم عدل و آرمان باشد
اجازه نیست برای کبوتر زخمی
فرا ز دسترس گرگ، آشیان باشد
خلاف مصلحت های محترم است
که اعتراض در این شهر پاسبان باشد
صلاح نیست که مانند ذوالفقار علی
زبان دادگر خلق بیزبان باشد
درست نیست که مانند خطبههای علی
به گوشهای گران، سیلی گران باشد
به اعتراض بگویید کارمندی تو!
و کارمند ضروریست کاردان باشد
به فکر قسط عقب مانده و نبودن شغل
به فکر همسر و فرزند و خانمان باشد
به فکر کسر حقوق و به فکر قطع حقوق
نه حقشناس که باید حقوقدان باشد
به اعتراض بگویید خربزه آب است
به اعتراض بگویید فکر نان باشد
چقدر خوب، به دربان و کارمند اما
چقدر زشت، به مسئول سازمان باشد
گر اعتراض علیه خدای باشد به
از این که باز علیه خدایگان باشد
به اعتراض بگویید ما چه فرمودیم
از این به بعد فقط تابع همان باشد
یکبار که خواستم دربارۀ سرپیکو (۱۹۷۳) بنویسم، سر غیرت آمدم و دربارۀ فیلمی که برای شهید لاجوردی نساختیم نوشتم.
ظلمستیزی در هر دورانی اقتضائات خودش را دارد. همان باور و بینش و روحیهای که لاجوردی پیش از انقلاب را به مبارزه علیه کل ساختار یک حکومت و سرانجام زندان و شکنجه و کورشدن یک چشمش توسط ساواک کشاند، پس از انقلاب او را به مبارزه با فساد و تبعیض و بیعدالتی درون سیستم حاکم واداشت. اما این قهرمانان و یا این بخش از قهرمانیهایشان در سینما و ادبیات ما به تصویر کشیده نشده است. البته در سینمای جهان هم اینگونه قهرمانان انگشتشمارند. در انبوهِ مبتذلِ سوپرمن و بتمن و هالک و مردعنکبوتی، سرپیکوها زیاد نیستند.
سیدنی لومت از مهمترین چهرههای سینمای اعتراض جهان است که بارها در فیلمهایش به مبارزه با فساد، ریاکاری، دروغ و بیعدالتی رفته است. او از نخستین فیلمش یعنی «۱۲مرد خشمگین» به عنوان یکی از بزرگترین سینماگران معاصر آمریکا مطرح، و با فیلمهای درخشانی چون «سرپیکو»، «بعدازظهر سگی» و «شبکه» منبع الهام نسلی از هنرمندان و نخبگان جامعه برای اعتراض و انتقاد به فسادها و تباهیهای جامعه آمریکایی و غربی شد.
لومت در سرپیکو نه سراغ یک شخصیت خیالی رفته و نه سراغ یک قهرمان شهید، چه اینکه هیچ فرد و سیستم فاسدی با یک قهرمان شهید مشکلی ندارد! مشکل سر قهرمانان زنده است. لومت هم یک مبارز خیلی معمولی علیه فساد و تبعیض درونسیستمی (یعنی فرانک سرپیکو) را انتخاب میکند برای قهرمان شدن در فیلمش تا یکی از مهمترین آثار سینمای اعتراض در دهه ۷۰میلادی را رقم بزند. پلیسی که قبل از اینکه وارد داستانش بشویم، تفاوتهایش با دیگران به چشممان میآید: او کراوات نمیبندد، ریش میگذارد و رشوه نمیگیرد! بازیگر نقش اصلی فیلم آل پاچینو ی جوان است و موسیقی فیلم را یکی از چهرههای برتر موسیقی اعتراضی یعنی استاد میکیس تئودوراکیس ساخته است.
اما مبارز اصلی که روح فیلم به او مدیون است بیش از دیگران خود لومت است. آنچه کارگردان در این فیلم به تصویر میکشد شاید بسیار باشکوهتر از اتفاقی بوده که منبع الهام فیلم است. لومت علیرغم ساخت ۷۴ اثر موفق در سینمای آمریکا طی پنج دهه (که ۴۰تایش سینمایی است و تعدادیش قطعا جزو شاهکارهای سینما بهحساب میآید) برای هیچکدام از فیلمهایش جایزه اسکار نگرفت و همواره جزو چند علامت سوال اصلی درمورد سلامت این جایزه پرطمطراق آمریکایی است.
کسانی که با سنت اکشنهای جاسوسی و دلهرهآور غربی، بهویژه آثار کارگردانهای فرهیختهتر و جدیتری مثل «پل گرینگرس» آشنا باشند میتوانند ردپای این آثار را در اولین فیلم «سعید ملکان» ببینند. ردپایی که هم خوب است هم بد. خوب از جهت تکنیکی، بد از جهت فرهنگی. تأثیرپذیری در بخش نخست یک امر هنرمندانه و بیعیب است اما در بخش دوم نشان ازخودبیگانگی فرهنگی ست. حاتمیکیا هم در «به رنگ ارغوان» تحت تأثیر «لئون»ِ لوک بسون است؛ اما تا حد زیادی سعی میکند این پذیرش و الگوگیری از فن به فرهنگ نرود. نمیشود ضدقهرمان فیلم قرآن بلد باشد و قهرمان فیلم که نمایندهٔ تمدنی قرآنی است نه. بالاخره این کپی، کلیشه و آمریکاییبودن شخصیت اصلی چالۀ اصلی فیلم است؛ هرچند کارگردان سعی کرده با یکی دوتا دیالوگ خوب کار را تاحدودی از این ورطه نجات بدهد.
منصفانه بخواهیم نگاه کنیم وضعیت «روز صفر» از جهات متعددی شبیه فیلم «پرواز در منطقه ممنوع» است. یکم: هردو فیلم در مجموع فیلمهای خوبی هستند و به دل مخاطب خودشان مینشینند. دوم: به هردو فیلم انتقادهایی اصولی وارد است. سوم: هردو بهعنوان فیلم اول بودن کارگردان عالی هستند و بهخاطر فیلم اولی بودنشان میتوان چشم بر بعضی ضعفهایشان بست. چهارم: باید از هردو فیلم حمایت شود چون جای هردو جنس فیلم و ژانرهایشان در سینمای ایران خالیست و کشور و فرهنگ و ذائقهٔ ما به چنین فیلمهایی احتیاج دارد. اگر بازار سینمای افسرده و بیمار ایران از این اجناس پر بود البته بیشتر باید نقد میشدند.
حالا اینکه مثلا چرا جناب وحید جلیلی و هواداران و شاگردانشان با نادیدهانگاری این وضعیت، فیلم داساگر را تقدیس و فیلم ملکان را تکفیر میکنند، شاید جدا از علل فرهنگی و هنری علتهای دیگری هم داشته باشد. مثل طعنۀ تند و البته پنهانی که فیلم در یکی دو سکانسش به برادر جناب جلیلی یعنی آقای سعید جلیلی و یکی از ادعاهای تاریخیاش میزند. همچنان که شاید اینمقدار جایزه هم به خاطر دلایل ی باشد. بالاخره «خروج» از بسیاری جهات فیلم خیلی بهتر و کاملتری بود نسبت به روز صفر و دستکم یکی از دو جایزه «نگاه ملی» یا «جایزه ویژه هیئت داوران» میشد به روز صفر نرسد و به خروج برسد. اما خب در جشنوارۀ تزده «طعنه به » جایزه را از حاتمیکیا میگیرد و به «طعنه به جلیلی» میرساند.
جدا از این زدوخوردهای ی، اگر منصفانه نگاه کنیم روز صفر در مجموع فیلم ارزشمندی است. تاکید میکنم اگر من هم مدام به این فکرکنم که کارگردان روز صفر همان تهیهکننده «تنگه ابوقریب» است و یکی از نویسندگان اثر هم کارگردان تنگه ابوقریب؛ قطعا از فیلم بدم میآید. آنقدر که تنگه ابوقریب را توهینآمیز، ریاکارانه و فاقد ارزشمندی میدانستم. اما این قضاوتی از روی حق نیست و خلاف مشی اسلامی « انظر الی ما قال» است. روی زمین که باشیم، عینک ی و جناحی که نداشته باشیم، روز صفر فیلمی است برای مخاطب عمومی که خروجیاش قطعا هم موردپسند این مخاطب است (چون تا حد زیادی به قواعد این ژانر پایبند بوده) هم به این مخاطب رویا و روحیه و امید و باور و نیز اطلاعاتی درست از تاریخ و جغرافیای کشورش میدهد. البته این به عنوان قدم اول در این ژانر فیلم خوبی ست. چون فیلم هنوز برای یک اکشن کامل بودن هم چیزهایی کم دارد. یک اکشن واقعی جدا از اکتِ رانندگیها و تیراندازیها و انفجارها به اکتِ فیزیکی و رزمی افراد هم احتیاج دارد. چیزی که در فیلمهای مثل اولتیماتوم بورن و منطقه سبز با نهایت هنرمندی حضور داشت و در روز صفر بسیار کمرنگ است.
یکی از کتابهای عالی، خواندنی، هدیهدادنی و در عینحال مظلوم و مغفول با موضوع بانوی بانوان هستی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، کتاب فاطمه اهرا ام ابیها اثر علامه امینی است.
یکبار که علامه امینی از نجف به تهران میآیند یکی از شاگردان اهل معنایشان اصرار میکند تا علامه برایش از مقام حضرت زهرا (س) بگویند. این کتاب حاصل آن گفتار است که سالها بعد از درگذشت علامه، نوارش توسط شاعر سرشناس مرحوم حبیب الله چایچیان پیاده میشود.
الغدیر، اثر مشهور علامه با موضوع حضرت امیر (علیه السلام) بیست جلد است و از این جهت بیشتر مورد توجه متخصصان و تاریخپژوهان. اما این کتاب که شاید قرین الغدیر باشد، یک جلد است و بسیار کم حجم. بنابراین برای هدیهدادن هم کتاب خیلی خوبی است.
البته کتابهای خوب درباره حضرت فاطمه (س) بسیارند که به زندگی، سخنان، خصوصیات و اختصاصات حضرت زهرا پرداختهاند. اما علامه امینی در فاطمه اهرا سراغ بحث ولایت و بهقول خودشان «ولایت کبرا»ی حضرت زهرا رفتهاند. شاید در پاسخ به آن شبهه یا تصور اشتباه عمومی که گمان میکند حضرت زهرا بهخاطر نداشتن مقام امامت، مقامی کمتر از امامان معصوم (علیهم السلام) داشتهاند. همچنین مخاطب با خواندن این کتاب متوجه دقائق و ظرائفی از ولایتِ معصومان، به ویژه پنجتن میشود که در عموم منابر و نوشتهجات خبری از آنان نیست.
نکتۀ دیگر این است که این کتاب کاملا علمی، خبری و اسنادی است و اختصاصی به مخاطب شیعه ندارد و با تمام مسلمانان میتواند گفتگو کند. فصل اول کتاب «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه قرآن» نام دارد که به آیات کتابالله استناد میکند و بخش دوم «فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه روایات» که مولف ارجمند با تخصص بالای علمیاش در این حوزه سعی کرده به روایات مقبول برای فریقین (شیعه و سنی) استناد کند و منابع استناد خود را نیز یادآور شود.
دلمان میخواهد ایران قوی باشد. دلمان میخواهد پیشرفت کنیم. دلمان میخواهد برنده باشیم. دلمان میخواهد کشورمان سربلند باشد. دلمان میخواهد فرزندانمان به ما افتخار کنند. دلمان میخواهد شهیدانمان از ما راضی باشند. دلمان میخواهد مدیون همدیگر نباشیم. دلمان میخواهد این روند افتضاحات متوقف شود؛ یا لااقل کند شود. دلمان میخواهد شعارها کمتر شود. دلمان میخواهد کارها بیشتر شود. دلمان میخواهد نمایندهمان نباشد. باندباز نباشد. تنبل نباشد. بیسواد نباشد. فحاش نباشد. بیتخصص نباشد. بیتجربه نباشد. بیتفاوت نباشد. فامیلباز نباشد. خودرأی نباشد. یکدنده نباشد. تفرقهافکن نباشد. قبیلهگرا نباشد. تزده نباشد. عقدهای نباشد. سنگدل نباشد. احمق نباشد. آدم آهنی نباشد. مترسک نباشد. ترسو نباشد. بچه نباشد. پیر نباشد. افراطی نباشد. تفریطی نباشد. خنثی نباشد. بیهویت نباشد.
به شخصه خیلی دوست داشتم که یک فهرست متحد و منسجم و مقتدر جلوی رویم باشد. دلم میخواست آدم خوبها همه در یک فهرست در کنار هم باشند. منظورم از آدم خوب وما همفکر من از نظر ی نیست؛ منظورم این است: اگر سنی ازش گذشته اولا کارنامۀ قابل دفاع داشته باشد و ثانیا خرفت و ازکارافتاده نباشد. اگر جوان است اولا در یک امر (غیر از ت و شعار!) متخصص باشد و ثانیا برنامه مشخصی داشته باشد. اگر عدالتخواه است فحاش و نفرتپراکن نباشد و هویت خود را تنها بر نفی دیگران بنا نکرده باشد. اگر اصولگرای سنتی است شخصیت تزئینی، صلح کل و فاقد کارآمدی نباشد. اگر اصلاحطلب است حامی افتضاحات و منکر اشتباهات عظیم جریانش نباشد. آدم خوب مهم نیست واقعا چه جناح یا رویکرد ی دارد، مهمتر از همه این است که آدم باشد. آدم سیاهپوست هم باشد آدم است. زن هم باشد آدم است. نابینا هم باشد آدم است. سه متر قدش باشد هم آدم است. پرسپولیسی هم باشد آدم است. استقلالی هم باشد آدم است.
یک عالمه فهرست منتشر شده تا الآن. تعدادی مربوط به اصلاحطلبان و کارگزاران است که اتفاقا اختلافهایشان خیلی کم است. اما فکر نمیکنم وجدان بیداری بتواند به راحتی به مسببان و حامیان وضع موجود رأی بدهد. مهمتر از بُعد سببیشان هم واقعا بعد حمایتیشان است. بهتر است مدتی استراحت کنند این حامیان آقای ، زیستجهانِ برجامی، دلار جهانگیری، اقتصاد نیلی، ت آشنا، ادبیات نوبخت و مظلومیت فریدون و نجفی.
چندتا فهرست هم داشتیم از منتقدان وضع موجود که افراد اختلافیشان خیلی زیاد بود. واقعا هم به نظرم در همه یا اکثرشان آدم خوب بود. الآن دریغم میآید که همۀ آن آدم خوبها در این فهرست وحدت جمع نشدند. مخصوصا دریغم میآید که آدمهایی مثل وحید یامینپور (با همه انتقاداتی که بهش داشتم) در این فهرست نیستند یا بعضی پیرمردهای تزئینی با کارنامههای کمرنگ به جایشان هستند. اما از آنطرف هم خوشحالم که این فهرست در مجموع یک فهرست قدرتمند و ارزشمند است. فهرستی که هم میانسالانی مثل محمدباقر قالیباف دارد، که باز با همه انتقاداتی که به او و بعضی اطرافیانش داشتیم بیشک از موفقترین مدیران جمهوری اسلامی است و هم جوانانی مثل فاطمه قاسمپور که سلامت شخصیتیداشتنشان به معنای تخصص و سواد بالا نداشتنشان نیست.
به احترام آنهمه ایثار و ایراندوستی و نیت خیری که این مدت با جهالتها و لجاجتها و تفرقهافکنیها جنگیدند من هم سعی میکنم به همین فهرست سینفره رأی بدهم و با وسوسۀ دستبردن در آن مقابله کنم.
ادامه مطلب
بعضی که از خانه میزنند بیرون، هیچ. بعضی که از کتاب خستهنشدهاند، آنها هم هیچ؛ میماند آنها که در خانهاند و کتابها را خستهکردهاند. اگر از وظیفهٔ مهم خواندن دائمی اخبار ناگوار هم خسته شدیم بهنظرم الآن بهترین وقت برای فیلم خوب دیدن است. پیشنهاد اولم، یک فهرست دهتایی عاشقانه است. البته من فقط نهتایش را انتخاب کردم. شما هم یک فیلم بگویید. با این شرایط: یک: از 1990 به این طرف باشد. دو: فقط از سینمای جهان. سه: حتی الامکان با کمترین رنج و انرژی منفی (مثلا من چندتا عاشقانۀ بیماریدار یا ترسناک را از فهرست حذف کردم) چهارم: فیلم قابل دیدن برای اکثر روحیهها باشد (خیلی فلسفی و هنری و خاص و فلان و بیسار نباشد. من هم این موارد را حذف کردم). همینجا کامنت بگذارید گمانم به یک فهرست خوب برسیم. اگر در صفحهتان هم بنویسید طبیعتا حرص «مارک دوبوویتز» و «لوی ابکاسیس» هم بیشتر در میآید .
طی این سی سال فیلمهای عاشقانهای که به شهرت و محبوبیت رسیده باشند خیلی زیادند، خیلیهاشن از اسمشان هم پیداست مثل In the Mood for Love (2000) آقای وونگ کاروای، کارگردان چینی که تدوین، موسیقی و رنگ و لعابش خیلی در یاد میماند یا فیلم Amour (2012) استاد هانکه کارگردان اتریشی. اما خب جدا از همه افتخارات و جوایز این فیلمها به نظرم خودم در عاشقانهبودنشان خیلی خوب نیستند.
1. باغبان وفادار The Constant Gardener (2005)
این یک عاشقانه ی اجتماعی فوقالعاده است که قبلا هم دربارهاش نوشتهام. ساختۀ جناب فرناندو میرلس (کارگردان شهر خدا). اسکار هم برده. البته بیرنج نیست. | ملیت کارگردان: برزیل | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.4 (با 128هزاررای)
2. امیلی Amélie (2001)
این یک عاشقانه فانتزی و جزو مشهورترین فیلمهای این بیست سال است. از کارگردان مشهور استاد ژان پیر ژونه. مهمترین اثرش و 160مین فیلم محبوب جهان طبق نظرسنجی آیامدیبی. البته بعد فانتزیش بر عشقش غلبه دارد | فرانسه | من: 10 | آیامدیبی: 8.3 (673هزاررای)
3. یک نامزدی طولانی مدت A Very Long Engagement (2004)
این فیلم هم از همان کارگردان قبلی است. طبیعتا اول باید قبلی را ببینید. عاشقانهتر و خاصتر است. البته محبوبیت و روانی قبلی را ندارد. این هم بیرنج نیست. | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.6 (69هزاررای)
4. فرشته آ Angel-A (2005)
فیلمی از جناب لوک بسون (کارگردان لئون حرفهای) است. به نظر من عاشقانه فانتزی عرفانی است! به قدرت قبلیها شاید نباشد ولی روان و دوستداشتنیست. | فرانسه | من: 10 | آیامدیبی: 7.1 (31هزاررای)
5. گرین کارت Green Card (1990)
به نظرم عاشقانه کمدی موفقی ست. از آقای پیتر ویر. خیلی دوستش دارم. بازیگر نقش اولش هم از معدود بازیگران محبوبم است. | استرالیا | من: 9 | آیامدیبی: 6.2 (با 21هزاررای)
6. خانه احمق ها House of Fools (2002)
این فیلم تاحدی هنری و خاص و البته کار باصفایی است از آقای چالوفسکی. | روسیه | من: 9 | آیامدیبی: 7.1 (2هزاررای)
7. گربه سیاه گربه سفید Black Cat, White Cat (1998)
این هم فیلم خیلی خاص و دلنشینی از کارگردان نابغه آقای امیر توریتسا (کارگردان زیرزمین) است. شاید بیرنجترین فیلمش باشد. | صربستان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (48هزاررای)
8. درخشش ابدی یک ذهن پاک Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004)
یک عاشقانه فانتزی و علمی تخیلی موفق و البته خاص از آقای میشل گوندری. اسکار هم برده. در آیامدیبی 94مین فیلم محبوب جهان است. | فرانسه | من: 8 | آیامدیبی: 8.3 (858هزاررای)
9. بهتر از این نمیشه As Good as It Gets (1997)
این هم مثل گرین کارد یک عاشقانه کمدی باصفاست. البته بنا به ملیتش است دوتا اسکار برده! تنها فیلم موفق کارگردان است. | آمریکا | من: 8 | آیامدیبی: 7.7 (262هزاررای)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
عیدغدیری که گذشت این قصیده هم توفیق داشت در جوار خانه خدا و محل تولد امیرمومنان با تبرکجستن به نام مبارک «علی» علیه السلام سروده و پس از آن از مکه عازم شهر قم شود تا در جشن حرم حضرت معصومه سلامالله علیها نیز خدمت کند. امید که بیادبی نباشد:
ذکر
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
که بود خالق جهان؟ خدا خدا خدا خدا
که داشت از خدا نشان؟ علی علی علی علی
گدای شاه کیست، هان؟ منم منم منم منم
مرا چه کس دهد امان؟ علی علی علی علی
هزار نغمه پیش از این، سرودهاند در زمین
ولی یکیست جاودان: علی علی علی علی
لوای فتحِ اوست: نور، بیان مدحِ اوست: نور
نگاه کن به کهکشان: علی علی علی علی
اگر خداخداکنی ، تمام شب دعا کنی
رسد ندا از آسمان: علی علی علی علی
از این زمین به آسمان، فقط یکیست نردبان
و پلههای نردبان: علی علی علی علی
که بوده کعبه مولدش؟ کنار حق تولدش؟
بهجز امیرمومنان؟ علی علی علی علی
به خوابگاه مصطفی که خفت وقت ابتلا
شب هجوم بیامان؟ علی علی علی علی
که روز کارزار خود، به برق ذوالفقار خود
بسوخت جان کافران؟ علی علی علی علی
به بدر و خندق و اُحد به خیبر و حنَین شد
چه کس هماره جانفشان؟ علی علی علی علی
که در رکوع، بیریا، زکات داده بر گدا
چنانکه کرده حق بیان؟ علی علی علی علی
بخوان بخوان غدیر شد، به مومنان امیر شد
دهلن و کفن: علی علی علی علی
مهی چنین مبارکت، الا زمین! مبارکت
بچرخ دور او بخوان: علی علی علی علی
خوشاند خوش، چو انسیان، بهزیر خاک جنیان
که شد امام انسوجان: علی علی علی علی
برای دین امیر بس، برای خلق: دادرس
برای شیعه، آرمان: علی علی علی علی
یتیم، خندهرو شده، فقیر، بذلهگو شده
بهاین امام مهربان: علی علی علی علی
علیست ذکر اولم، علیست ورد آخرم
و اسم حیّ لامکان: علی علی علی علی
امام اولین و هم امام چار و هشت و ده
بگویمت یکان یکان: علی علی علی علی
***
تو را که بینوا شدی، از این و آن جدا شدی
چه کس شود نگاهبان؟ علی علی علی علی
مرا که دل شکستهام، خمیر و خورد و خستهام
که ره دهد به آستان؟ علی علی علی علی
نگاه ما به سوی تو، به جستجوی روی تو
در این جهان و آن جهان: علی! علی! علی! علی!
چو دود، خاستم ز جا، که سوختی دل مرا
به کورههای امتحان، علی! علی! علی! علی!
ز هجر باغ روی تو، بسوخت دل بهبوی تو
قسیم دوزخ و جنان: علی! علی! علی! علی!
در آن زمان که هیچکس، نیایدش به لب نفس
بگیر دست ناتوان، علی! علی! علی! علی!
***
هرآن زمان که این زبان، هنوز هست در دهان
به ذکر توست همچنان: علی! علی! علی! علی!
تقدیم به صاحب امروز:
به مریم گفت: بیرون شو که مسجد نیست زایشگاه
ولی به فاطمه بنت اسد فرمود: بسم الله
خدا به فاطمه بنت اسد فرمود وارد شو
نه با منّت، نه با زحمت، که بیتشویش و بیاکراه
خداوندی که تنها اوست قاهر، در چنین امری
بهجز حیدر کسی در خانهٔ امنش ندارد راه
مسیحا جسمها را زنده میکرد و علی دلها
از این رو مرتضی آمد برون از بطن بیتالله
اگرچه خورد آدم، مرتضی لب دوخت بر گندم
اگر مأیوس شد یوسف، علی مأنوس شد با چاه
اگرچه نوح نفرین کرد، حیدر نان و خرما داد
اگر موسی برادر داشت، حیدر بود بی همراه
گر ابراهیم را دیدن به اطمینان رساند آخر
علی با «لوکشف»گفتن، شد از نادیدنی آگاه
فضیلت داشت حیدر بر تمام انبیا آری
فضیلت داشت حیدر بر تمام خلق اما. آه:
قدم میزد شبانه، توشهدان عدل بر دوشش
و تنها بود و تنها بود و تنها. زیر نور ماه
شگفتا اینچنین فرمانروایی که به ملک خود
نه گنج خسروانی داشت نه دیهیم شاهنشاه
دمی همبازی طفلی یتیم _این کروفرش بین_
دمی همصحبت پیری فقیر _اینش شکوه و جاه_
***
مبارک باد میلادش به هر آیینهٔ بیتاب
مبارک باد بر هرجان و در هرجای و در هرگاه
پن: میدانیم که تنها کسی که در خانه خدا متولد شد امیرالمومنین است. اما در حقانیت این مذهب، و حتی این دین و حتی باور به وجود خدا همین بس که حاکمیت مکه بهجز چندسال حکومت پیامبر و خود امام، قبل و بعد از اسلام تاکنون همواره در دست دشمنان کینهتوز و منکران مکار حضرت علی بوده است. با این حال در طی این هزاروچهارصدسال علیرغم آنهمه تعمیر و ترمیم و فریب و نیرنگ، این دلیل آشکار حقانیت و فضیلت امیرمومنان، در مهمترین اجتماع مسلمانان جهان، همواره خودنمایی میکند
عید بر عاشقان مبارک باد!
این یادداشت نخستینبار پنج شش سال پیش در وبلاگ قبلیم «به رنگ آسمان» نوشته شده بود. اینک به بهانه عید مبعث:
مبعث در آیینۀ ادبیاتِ کهنِ پارسی
نداریم. چیزی به عنوانِ «مبعث در آیینۀ ادبیاتِ کهنِ پارسی» نداریم. ادبیات کلاسیک ما اصلا مبعث را آینگی نکردهاست. شعر در ستایشِ حضرت ختمی مرتبت، شعر در روایتِ واقعۀ معراج، شعر در تبریک و تهنیتِ میلاد پیامبر اسلام، شعر در روایتِ احادیثِ منقول از و مربوط به ایشان، تا دلتان بخواهد هست. اما شعر دربارۀ واقعۀ بزرگِ بعثتِ حضرت محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و عید مبعث نداریم. و این البته در بادی امر و ظاهر کار کمی عجیب است. که چرا حتی خاقانی و نظامی (و دیگر شاعرانی که بهترین نعتها و ستایشها را برای پیامبر سرودهاند) هم شعری را به اختصاص برای این واقعۀ بزرگِ اسلامی نسرودهاند؟
البته تک و توک اشاره _در حد نام بردن و ذکر خیر فقط_ به این حادثه وجود دارد. مثلا عطار نیشابوری در منطقالطیر:
بعثت او سرنگونیِ بتان
امت او بهترینِ امتان
یا جمالالدین عبدرزاق اصفهانی در ترکیببندِ مشهورش:
ای مذهبها ز بعثت تو
چون مکتبها به عید نوروز
و فقط چند موردِ دیگر که تنها لفظ بعثت یا اشارهای در همین حد و حدود در آنها آمده است. که اینها هم همگی ارتباطی به روزِ مبعث ندارند بلکه درباره اصل رسالت و بعثتِ حضرت ختمیمرتبت سروده شدهاند.
البته منظورِ ما بیشتر قالب قصیده و مثنوی است، یعنی قالبهایی که در شعر کهن بهطور موضوعی مورد استفاده قرار میگرفتند. مثلا میتوان این سخن را پذیرفت که این بیتِ حافظ (در تأویل ثانوی و عرفانیاش) درباره بعثت نبی مکرم است:
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
و همینطور بیت قبلیاش (به خاطر توصیفِ فضای شب). لکن نمیتوان گفت این غزل درباره عید مبعث است. چون غزل، مخصوصا در سبک عراقی و هندی چنین کار کردی نداشتهاست. حالا باز میتوان گفت موضوع تمام غزلهای سبک عراقی عشق است، اما غزلیات سبک هندی که اصلا موضوع (یکپارچه و واحد) ندارند. لذا بنای سخن ما بر مثنوی و قصیده است. باری در همین تکبیتها و غزلها هم سراغِ چندانی نمیتوان از مبعث گرفت.
پرسش: چرا شاعرانِ کهنِ ادبیات پارسی سراغ مبعث نرفتهاند؟
پاسخ: به خاطر غلبۀ فرهنگِ اهل تسنن و سایۀ حکومت، افکار، آداب و رسومِ ایشان بر ادبیات فارسی. چه اینکه میدانیم جمعی از شاعرانِ بزرگ ما سنی بودهاند و چه سنیها و چه شیعهها اکثرا در حکومتِ اهل تسنن میزیستهاند.
پرسش: این چه ربطی به موضوع دارد؟ مگر مبعث مختصِ شیعیان است؟ مگر بعثت نبی مکرّم اسلام یک واقعۀ اسلامی نیست؟
پاسخ: البته که بعثت یکی از حوادث و وقایع مهم اسلامی و مورد احترام تمام مسلمانان است و باید هم باشد، لکن در روایات اهل تسنن قولِ متواتری دربارۀ زمانِ دقیق این روزِ مبارک وجود ندارد، به همین خاطر ایشان این روز را جشن نمیگیرند. نمیدانند کجاست تا برایش جشن بگیرند. به همین خاطر مدام تأکید میکنند که در اسلام فقط دو عید وجود دارد: عید قربان و عید فطر. زینرو شاعرِ بیچارۀ دورانِ کهن اصلا در خیابان چراغانی نمیدیده و نسبت به بزرگداشتِ این روز در منابر و مدارس و کتب توصیه و فرمانی نمیدیده که بخواهد شعری هم دراینباره بسراید.
برخلافِ روایاتِ شیعه که با استناد به اخبار و احادیثِ مستند و مسلم، روز ٢٧ رجب را سالروزِ بعثت پیامبر و روزِ عید مبعث میدانند و خود را مم به بزرگداشت و تبریک و تهنیت این روز.
اینجا دو چیز مشخص میشود. یکی اینکه شیعیان در بزرگداشتِ عید مبعث وظیفهای ویژه و دو چندان دارند. چه اینکه دستِ برادر اهل سنتشان در اعزاز و اکرام این روز بسته است و وقتی مسلمانی کمکاری میکند، برادرش باید دوچندان کار کند.
مسئلۀ دوم وظیفۀ خطیرِ شاعران و هنرمندان شیعه است. هنوز هم ادبیات فارسی و حتی شاعرانِ شیعه در این موضوع در سایۀ نگاهِ اهل سنتاند. مثلا سنت ادبی «رمضانیه» گفتن یا سرودن برای تهنیت عید فطر، امروز هم مثل گذشته بسیار پررونق است، یعنی شاعرانِ شیعۀ امروز هم بسیار بر اینگونههای ادبی مشتاقاند. این اشتیاق اگر به خاطرِ اسلام باشد بسیار نیت، اما اگر کمی هم بنا بر عادتِ مألوف باشد نه. ما اگر تحت تاثیرِ عاداتِ برآمده از فرهنگِ اهل تسنن نباشیم باید برای در بزرگداشتِ عیدِ مبعث و همۀ سننِ اسلامیِ مغفولمانده از سوی اهل تسنن هم کوشا باشیم و بسیار هم کوشا باشیم.
شبیهِ همین اهمیت، در موضوعات دیگری مثل سرایش و ستایشِ شخصیتهای اسلامی مغفول مانده از سوی اهل تسنن نیز وجود دارد، از جمله موضوع حضرت ابوطالب (سلام الله علیه) که جایی دیگر به آن پرداختهام و اتفاقا یک روز قبل از مبعث است تاریخ وفات ایشان.
پس از انقلاب نیز شاعرانی که برای مبعث شعر گفتهاند بسیار اندکاند، اما باز هم باید به ایشان آفرین گفت که این فرزندانِ مکتبِ خمینی (از جمله استاد علی معلم دامغانی، دکتر سید علی گرمارودی و .) آغازگرِ توجه به این معانیِ اسلامی و شیعی بودند.
یهروز میاد بهارو پس میگیریم
گلدون زخمیو رو دس میگیریم
یهروز میاد شکوفهها وا میشن
حیاطامون پاک و مصفا میشن
هی نگو پس بهار ما کی میشه؟
زمستونم دوره داره، طی میشه
بهار میاد که گلفشونی کنه
که باغچه رو ضدعفونی کنه
زنبورا از گلا عسل میگیرن
پروانهها همو بغل میگیرن
کلیدِ خنده میره تو گوشمون
وامیشه این قفلای آغوشمون
بدون ترس و بیاجازه فورن
بوسهها روی گونهها میشینن
.
.
بد شده بودیم همهمون قبول کن
به خاطر یه لقمه نون قبول کن
هرکسی فکر بازی خودش بود
تو فضای مجازی خودش بود
پدر نداشت هیچ خبری از پسر
پسر نداشت هیچ خبری از پدر
کسی تو این محله یاری نداشت
همسایه با همسایه کاری نداشت
بعضیا به بعضیا زور میگفتن
بعضیا حرف زورو میشنفتن
هرکسی رفته بود تو کار خودش
فکر گرونی دلار خودش
با هیچکسی نبود کسی موافق
حرفی نمیزدیم بهغیر نقنق
عبادتا بدون معرفت بود
زیارتم یه جور مسافرت بود
خدارو خرج ادعا میکردیم
اینجوری ما خداخدا میکردیم
بد شده بودیم همهمون قبول کن
شبیه آخرامون قبول کن
.
.
یه وقتایی چلهنشینی بد نیس
رفیقارو دو روز نبینی بد نیس
قدر همو شاید بدونیم کمی
تو خونهمون اگه بمونیم کمی
بهار میاد دوباره غمگین نباش
دوروز دیگه بهاره غمگین نباش
دووم بیار عزیزکم میگذره
دلهره و غصه و غم میگذره
سرفهها خوب میشن خودت میدونی
یهروز بازم ترانهتو میخونی
دردوبلای قبل از این رفت کجا؟
این مرضم یه روز میره همونجا
اینم عیاری بود برای میهن
که بشناسیم کیان که مرد جنگن
کیا همون تیزی بیغلافن
کیا فقط اهل لحاف و لافن
کیا میان و جون گرو میذارن
کیا به فکر پول و احتکارن
.
.
شیشهٔ عطر یارو پس میگیریم
عزیز من بهارو پس میگیریم
بهار میاد خونهتی کنه
که باغچه رو ضدعفونی کنه
بهار، میاد پرندهٔ پرستار
سراغ حال نرگسای بیمار
پزشک مهربون، جناب بلبل
سر میزنه بهار به خانوم گل
بهار، میاره باغْبونِ داهاتی
برای ما گلاب صادراتی
بهار میاد که دشتو جارو کنه
فکری به حال بچه آهو کنه
درباره این سایت